Friday, June 01, 2007

دل من!

سلام
همه ی بغض ها، ترس ها، اضطراب ها، یأس ها، نفرت ها، دلهره ها، سرگشتگی ها،غم ها، ناراحتی ها، کینه ها، ... را نجوییده قورت (غورت؟) دادم!
به دنیا خندیدم، به آدم ها خندیدم، به خودم خندیدم، خندیدم، خندیدم،
...
تا به دیگران بغض، ترس، اضطراب، یأس، نفرت، دلهره، سرگشتگی، غم، ناراحتی، کینه، ... منتقل نکنم؛
ی صورتک هم زدم به صورتم؛ صورتک دلقک!
اما انگارهنوز اینقدر قوی نشده بودم که این ها رو هضم کنم! همه ش زد به دلم! دستم لرزید، صورتک یکم تکون خورد!
***
دل عزیزم ! من رو ببخش!
الان تقریباٌ شش ماهه دارم جوییدن یاد می گیرم
ی ذره ی دیگه صبر کنی یاد می گیرم چه جوری بغض ها، ترس ها، اضطراب ها، یأس ها، نفرت ها، دلهره ها، سرگشتگی ها،غم ها، ناراحتی ها، کینه ها، ... م رو بجوم که خوب هضم شن.
فعلاٌ هم طبق دستور پزشک قرص هام رو سر وقت می خورمم، غذام رو بدون عجله، با آرامش، بدون هیچ فکری جز لذت خوردن، می خورم تا تو درد نگیری،تا صورتک هم محکم سر جاش بمونه؛ شادتر و با امید تر؛ با هیجان و استوارتر
...
پا نوشت: دلم چند وقت خیلی زود درد می گیره، دکتر گفت عصبیه
!!!!!
والسلام.

2 comments:

Anonymous said...

آن پریشانی شبهای دراز و غم دل/همه در سایه گیسوی نگار آخر شد/ بله جانم اینست دوای درد دلت.
معلومه هرکی هندونه بخوره بعدش بستی بعدش تخمه بعدش چیپس و پفک بعدش ماهی بعدش خربزه آخر سر هم قهوه اصلن زنده نمی مونه. دل درد جای خود دارد.

Anonymous said...

یه لحظه نگران شدم. ترسیدم بابا! تو دیگه چرا؟!