Sunday, January 27, 2008

قدغن!

سلام
از شنیدن شعرهای شهریار قنبری لذت می برم: جمعه، دو ماهی، سقوط، اگه بمونی اگه نمونی، ...
این صدا و سیما خجالت نمی کشه! پررو پررو شعر ِ شاعر رو با تحریف می خونه، اسم ِ شاعرم نمی گه!! چند روز پیشا بر می گردم رو مجری با ی آب و تابی می خوند!!! هر جاشم می خواست نمی خوند!!
***
قدغن
آبي دريا ، قدغن

شوق تماشا ، قدغن

عشق دو ماهي ، قدغن

با هم و تنها ، قدغن

براي عشق تازه ،

اجازه بي اجازه...

پچ پچ و نجوا ، قدغن

رقص سايه ها قدغن

كشف بوسه ي بي هوا

به وقت رويا ، قدغن

براي خواب تازه ،

اجازه بي اجازه...

در اين غربت خانگي

بگو هرچي بايد بگي

غزل بگو به سادگي

بگو ، زنده باد زندگي

براي شعر تازه ،

اجازه بي اجازه...

از تو نوشتن ، قدغن

گلايه كردن ، قدغن

عطر خوش زن ، قدغن

تو قدغن ، من قدغن

براي روز تازه ،

اجازه بي اجازه...

والسلام.

خط خطی

سلام
یکی از بازیگوشی های ذهن ِ من کشیدن و کامل کردن ِ خطوط است:)
ی موقع این خطوط تو ذهنم تصویری کامل می شن، یعنی مثلاً امتدادشون می دم، تلاقی شون می دم ، خمشون می کنم، سایه می زنمشون و ...
از انواع نقش ها و خط های سنگ فرش ِ خیابان ها و پیاده رو ها بگیرید تا خطوط در هم بر هم درهای فلزی، شاخ وبرگ درختا، ابرها، کوه ها، طرح فرش، قالی، گلیم، کاغذ کادو، ....
---
ی موقع با صوت کامل می شن ، ی آهنگ، ی آواز، ی صدا ، ی سوت، ی ... میاد تو ذهنم.
ی موقع با حرکت، ی رقص، ی پرش، ی جهش، ی چرخش آرام یا سریع، ... میاد تو ذهنم.
مثلاً طرح و رنگ ِ سنگ فرش های مترو اِ سرسبز جون می ده برای ی رقص ِ آرام و چرخشی.
بعضی وقتا تو این خط ها ی شکل هایی می بینم یا شاید می سازم:)
ی آدم : چاق، لاغر، اخمو، خندان، گریان، مهربان، متبسم، زن، مرد، بچه، ...
یا ی حیوون یا ی گیاه یا حتی ی شیء!
بعضی وقتا براشون داستان می سازم.
بعضی وقتا ...
بعضی وقتام خودم رو کاغذ خط خطی می کنم، اینقدر آروم می شم.
نمی دونید چه لذتی داری وقتی خودت رو در بند ِ هیچ چیزی نمی ذاری(هیچ چیزی، نه رنگ، نه تقارن، نه ...) و رها می کنی، می ذاری ذهن هر بازیگوشی ای که دلش می خواد بکنه و بیاره رو کاغذ؛ می ذاری مداد رو کاغذ راحت حرکت کنه، هر جا که دلش خواست بره، خواست خط ها ی شکسته بکشه، دلش خواست منحنی بکشه، دلش خواست از تقارن پیروی کن، دلش خواست ... اوه معرکه است!
حتی از دیدن ِ این خط خطی هام هم بیشتر از نقاشی های رنگ ِ روغن و مداد کنته و زغال ام لذت می برم! چه برسه به کشیدنشون:)
ارشیا، همکلاسی ِ کلاس زبانم کلی منو به کشیدن ِ این خط ها تشویق می کرد؛ از اون موقع همه شون رو نگه داشتم:) اسکنرمون درست شه براتون می زارم ببینید. (انتظار ِ چیز ِ فوق العاده ای نداشته باشیدا! ی اثر هنری یا ...، صرفاً تخلیه ی احساسی است:)همین!)
***
شما هم حتماً تجربه ی این کارو دارید: مثلاً وقتی دارید با تلفن حرف می زنید ی سری طرح نا خود آگاه رو کاغذ می کشید یا سر کلاس وقتی به حرفای استاد گوش نمی دید یا ...
احسان و مینا دو تا از آدمایی هستن که راز ِ خط ها رو خوب می شناسن؛
احسان ی موقع هایی رو دستاش از این خط ها می کشه، معرکه است! می فهمم چه لذتی برده از کشیدن ِ این خط ها وبه وجد میام از دیدن ِ خط های رو دستش:)
من و مینا بعضی وقتا با هم خط خطی می کنیم؛ ی خط من، ی خط مینا، ی خط من، ی خط مینا، ... اومممممممممممم محشره، خالی می شیم، آخرش می گردیم تو خط ها دنبال ِ شکل ها ی جور وا جور. خط خطی کردن با یکی که دوستش داری مثل ِ مینا، مثل ِ راه رفتن تو ابرها می مونه، با هم سبک می شین، رها.
***
دست خط ها و حروف و حتی شکل اعداد در زبان های مختلف هم از این بازی ذهنی مستثنا نیستند:
مثلاً زتا، ی آدم ِ در حال ِ شیرجه زدن، از اون شیرجه های ردیف؛
ال ان که به صورت ِ پیوسته نوشته شده، ی آدم ِ که زانوهاش رو بغل کرده و داره فکر می کنه؛
ن ی کاسه ی لاجوردی ِ لالجینی است که نقطه ی توش ی توپ ِ که توش معلق مونده! حالا چه جوری تا حالا نفهمیدم:) از اون کاسه ها که جون می ده توش ترید ِ آب گوشت بخوری! هومممممممم!
ب ی قایق ِ که زیرش ی ماهی اومده کنجکاوی! وقتی هم که نستعلیق می نویسیش برا اینکه مطمئن شی به اندازه ب ِ ات رو کشیدی توش نقطه می ذاری مثلاً 5 تا، اینا مسافرای قایقن:)
و ...
---
وقتی سر ِ کلاس مینا بغل دستت باشه خیلی خوبه، هر وقت حوصله نداری فکر کنی یا گوش بدی و ... ذهنت رو می فرستی بازیگوشی! مینا هم کاملاً حست رو می فهمه و با تو میاد شیطونی؛ مینا! اون گوشه ی چپ ِ تخته رو نگاه کن! ی دختر بچه ِ داره تاب بازی می کنه! اوه اونورو ی ماهی ِ! اون 9 رو نگاه کن ی آقای طاس ِ که ی خانم زده تو ذوقش و صورتش از بدنش جلوتر ِ و دست و پا آویزون کنار ِ تنش و ... بنده خدا عاشقه! ...
---
من تا حالا هر وقت خواستم به بچه ای حروف و اعداد (به زبان فارسی ، انگلیسی و یونانی) رو یاد بدم که بخونه یا بنویسه، براش رازامو گفتم:)آخه بچه ها هم رازها رو خوب می فهمن، هم راز دارن:)
***
همه ی اینا رو گفتم که اینو براتون تعریف کنم:
چند روز پیشا، داشتم میامدم خونه، آهنگ ِ امیلی تو گوشم بود، سر ِ سی متری که رسیدم چراغ قرمز بود، وایستادم، سرم پایین بود و تو حال و هوای آهنگ بودم که متوجه خطوط شدم! خط های موازی ِ میله های رو جوی، سنگ فرش صورتی پیاده رو با دایره های کوچک ِ قلمبه، خط های شکسته و درهم آسفالت ِ خیابون و ... اوه! معرکه بود! ی نیمدایره بزرگ خط ها رو کامل می کرد، با نوک ِ پام از جلو، ی نیمدایره به مرکز ِ خودم به شعاع ِ عرض ِ شونه زدم تا عقب، با سرم پام رو همراهی کردم که دیدم آخره نیمدایره پام رو پای ی آدم ِ! سر و نگاهم رو از پایین، از روی پای طرف آروم آروم آوردم بالا (که ببینم به کفش ِ کدوم بنده ی خدا گند زدم) که نگاهم به نگاه ِ خانم گره خورد:
ببخشید!
مسئله ای نیست! با ی مهربونی خاصی گفت.
واقعاً عذر می خوام!
سرش رو رضایتمندانه تکان داد!
چراغ سبز شد و همه به روزمرگی شون ادامه دادن!
لبخندش اینقدر زیبا بود و لحنش اینقدر دلنشین که حاضرم شرط ببندم
خانم یا معلم بود و از این شاگردای بازیگوش داشته و از این کارای عجیب غریب زیاد دیده !

یا ی بچه ی شیطون داره ...
یا خودشم راز ِ خط ها رو می دونست!
شما چی فکر می کنید؟
والسلام.

Sunday, January 20, 2008

عادت،نه!

سلام
نمی فهمی منظورشون از این جمله چیه؟ عادت می کنی!!
با خودت می گی نه این طوریام نیست! من سعی می کنم مثل اونا نشم!
من عادت نمی کنم! من عادت نمی کنم! من عادت نمی کنم!...
عادت،نه! عادت،نه! عادت،نه!...

زمان می گذره ...
یهو چشاتو باز می کنی، نگاه می کنی، می بینی عادت کردی!!
حتی عادت کردنم برات ی عادت می شه!
دیگه هر وقت به چیز ِ جدیدی می رسی به خودت با ی آرامش خاصی می گی: عادت می کنی!
حالا تو هم شدی مثل اونا هر وقت می خوای دیگران رو دلداری بدی این مزخرف رو می گی: عادت می کنی!

عادت می کنی!
عادت می کنی! فعل گذرا به متمم! به؟!!
عادت می کنی به
ندیدن، نشنیدن، نگفتن، نادیده گرفتن، نادیده شدن، سکوت، تنهایی، آشنایی، خداحافظی، گریه، خنده، شروع، پایان، مرگ، رفتن و نرسیدن، نفهمیدن، ندانستن، بودن، نبودن، ...

عادت می کنی!

عادت، نه! عادت، نه! عادت، نه!...
***
زندگی چیزی نیست که بر سر ِ طاقچه ی عادت از یاد ِ من و تو برود...

عادت، نه! عادت، نه! عادت، نه!...
***
زندگی کنیم نه عادت!
اگر از کارایی که می کنیم دیگه لذت نمی بریم، اگر با تلخی می شینیم سر ِ کارامون، اگر به کاری که داریم می کنیم، خوب یا بد بودنش، کامل انجام دادنش و ... دیگه فکر نمی کنیم، اگر ...
یعنی عادت کردیم!
یعنی زندگی نمی کنیم!

دوست داشتن نه عادت!
اگر آدمای دور و برمون تکراری شدن، اگر به احساسمون نسبت به آدما فکر نمی کنیم، اگر به احساسمون نسبت به خودمون فکر نمی کنیم، اگر به حضور(یا عدم حضور) خدا فکر نمی کنیم، اگر ...
یعنی به آدما، به خودمون، به خدا عادت کردیم!
یعنی دوستشون نداریم!

عادت، نه! عادت، نه! عادت، نه!...
***
عادت کردن به خوبی ها، یعنی فراموشی و فراموشی خوبی ها یعنی رضایت به هر آنچه هستم، یعنی فراموشی تلاش برای رسیدن به خوب ِ خوب تر، خوب ِ متکامل تر، یعنی توقف! یعنی سکون!

عادت کردن به بدی ها، یعنی فراموشی و فراموشی بدی ها یعنی سازگاری با بدی ها، یعنی فراموشی تلاش برای تحول، برای تغییر بدی به خوبی، یعنی توقف! یعنی سکون!

عادت، نه! عادت، نه! عادت، نه!...
***
داشتم به تو فکر می کردم؛
من گفت باید فراموشت کنم!
گفتم: نمی تونم!
من گفت: می تونی! عادت می کنی!!
به فکر فرو رفتم، به حرف ِ من اندیشیدم، این نوشته برای من، برای تو، با صدای بلند در حضور همه نوشته شد.

کی راست می گه؟ من یا -م
کی پیروز می شه؟ من یا –م

اگر تو هم داری به من فکر می کنی، قبل از اونکه عادت کنی، قبل از اینکه عادت کنم، به من و -م کمک کن، بهم بگو.
شاید من و –م ِ من با من و –م ِ تو هم صدا باشن، یکی باشن؛
اون وقت من و تو، با هم، به دوست داشتن فکر خواهیم کرد و به تمام عادت هایمان خط بطلان خواهیم کشید.
اون وقت من و –م هم با هم یکی می شن و من و تو از این تکرار بی پایان ِ عادت ها رها خواهیم شد، رها.

عادت، نه! عادت، نه! عادت، نه!...

شاد باشیم ولی به شاد بودن هم عادت نکنیم!
عادت، نه! عادت، نه! عادت، نه!...

سه و سی دقیقه بامداد، سی ام دی.
والسلام.

Friday, January 18, 2008

آخر دنیا!

سلام
پیش نویس: ببخشید طولانی شد، حوصله نداشتید فصل، فصل بخونید.
بامداد 26 دی ماه در تختخواب:

فصل اول : هجوم سوالات!
داستان از اینجا شروع شد که من داشتم به این فکر می کردم که:
نافرمانی شیطان، اشتباه بوده یا گناه؟ ...
---------------------------
چرا این سوالات اهمیت دارن؟
دو فرض داریم:
الف: مجازات شیطان، مجازات بسیار سنگینی است.
ب: مجازات هایی که خداوند در نظر می گیره، اگر عین جرم نباشد، حداقل متانسب با جرم است.(سازگاری با عدالت خداوند.)
با توجه به دو عبارت الف و ب به وضوح روشنه که فهم این اتفاق(داستان نافرمانی شیطان و مجازاتش)، نقش مهمی در جهان بینی و در پی آن ایدوئولوژی ما بازی خواهد کرد.
-----------------------------
حال به سوالات بر می گردیم:
آیا اشتباه مجازاتی به این سنگینی دارد؟ باید از داستان های دیگر کمک گرفت، مثلاً تنبیه(بلعیده شدن توسط یک کوسه! اگر اشتباه نکنم) یونس پیامبر به خاطر اشتباهی(ترک قومش) که مرتکب شد و البته صراحتاً بیان شده است که او اشتباه کرده نه گناه وگرنه به عصمت پیامبریش لکه وارد می شود.(البته این ادعا رو هیچ وقت نفهمیدم که معصومیت امام یعنی دوری از اشتباه و گناه ولی برای پیامبر فقط گناه است!!)
خوب الان نصف ِ شبه،و فکر می کنم تنها کتابی هم که در خانه داریم که به این داستان اشاره کرده باشه! قرآن باشه(البته الان ی ذره شک کردم که داستان یونس هم تو قرآن هست یا نه؟!) تفسیر قرآنی هم که تو خونه داریم قطعاً جامع نیست! خوب می ریم سر ِ سوال بعدی، بذار سوالامون رو لیست کنیم بعد بریم دنبال ِ منابع.
اگر گناه بوده، گناهش چی بوده؟
غرور؟ شرک؟ کفر؟
آیا غرور بد است؟ چه نوع غروری کاذب است؟ چه نوع غروری پسندیده است؟
چرا در نصایح دینی به زنان توصیه می شود که با نامحرمان مغرورانه رفتار کنند؟
اگر غرور کاذب، گناه است؟ چگونه باید تشخیص داده شود؟ مجازات آن چیست؟ ...
آیا شیطان با این نافرمانی به خداوند شرک ورزید؟ چه کسی را شریک او قرار داد؟ خودش؟
یا از بیم شرک ورزیدن به خداوند(اینکه با سجده به انسان، آدم را شریک خدا قرار دهد) نافرمانی کرد؟ آیا این ترس یا عدم تشخیص هم گناه است؟ یا اشتباه؟ یا...
همان طور که توحید مراتبی دارد، شرک نیز مراتبی دارد؛ آیا شرک ِ شیطان، هم مرتبه ی توحیدی بود که به آن رسیده بود؟ به همین خاطر چنین سقوطی کرد؟
یا اساساً این نافرمانی تکفیر خداوند بود؟
...
یکی یکی باید این کلمات(غرور، غرور ِ کاذب، اشتباه، گناه، توحید، مراتب توحید، شرک، کفر، مجازات، تناسب جرم و جزا...) رو تعریف کنیم تا بتونیم مغز داستان رو درک کنیم.
...
الان نصف ِ شبِ، کتاب می خوایم و ...
***
فصل دوم: خوددرگیری!
به ساعت ی نگاه می ندازم! اوه ساعت 1 صبحه!
- شما 12 ساعت دیگه باید از خودت دفاع در کنی! برو بگیر بخواب، دیوانه!
- اه! دیوانه خودتی مسخره! نمی خوام دارم فکر می کنم! به من چه! تقصیر خودشونه! من عمراً بشینم دوباره اونا رو ی بار دیگه نگاه کنم! هر کاری تا شنبه کردم بسته! می خواستن نندازن عقب! حالا فردا من هر چی گفتم باید گوش کنن! هر چرتی ! اصلا ً برام مهم نیست چی بشه! من تا شنبه بیشتر نمی تونستم به این جفنگیات فکر کنم! حالا می خوام به اون چیزایی که خودم دوست دارم فکر کنم! دیگه حرف نباشه! خودت برو بخواب!
- جفنگیات؟!!!!تو که دوست داری به این چیزا فکر کنی! حال می کنی، ذوق می کنی، مگه نه؟
- آره! خوب! مبالغه کردم ولی الان دیگه نه! خیلی وقت این سوالا داره تو سرم می چرخه و هی به خاطر این کار و اون کار می ندازمشون عقب! آخه تا کی؟ خوب پس من کی به چیزای دیگه ای که دوست دارم بهشون فکر کنم، فکر کنم؟!شما خودت برو بگیر بخواب! اصلاً هم نگران فردا نباش! چون قطعاً اون دو ساعت هیچ اهمیتی در زندگی دنیا و آخرتت! گذشته، حال، آینده ات نخواهد داشت! این یکی مهمتره:)
- باشه! حق با تو! ولی برو بگیر بخواب، حداقل فردا تو خواب حرف نزنی.
- بی خیال بابا! آدم تو خواب حرف بزنه که با حال تره! کیف داره از مغزت استفاده نمی کنی! یعنی آگاهانه استفاده نمی کنی:) خودش هر کاری خواست می کنه! هر چی دلش خواست می گه:)
- اه! ی ذره حرف گوش کن! دیشبم که برا خودت پاشدی رفتی تئاتر! این چند روزم با من راه بیا! بعد هر چی تو می گی دیگه، خوب؟!
- ن ِ می خوام ! نمیییییییییییییییی خوام!
- ...
***
فصل سوم: توهم فانتزی!
بعد از خوددرگیری پیش اومده! سعی می کنم دوباره فکرم رو متمرکز کنم، رو سوالا و تا اونجایی که ممکنه سوالا رو کامل کنم و تا اونجایی که می شه بدون کتاب با فکر خالص
پیش رفت به جوابا فکر کنم.
بد پیش نمی ره یکم جلو می رم ولی نه زیاد؛ شاکی می شم!...
اصلاً ولش کن، بیا توهم بزنیم. می دونی آخر دنیا چی می شه؟ فکرش رو بکن:
...
شیطان می ره پیش خدا می گه غلط کردم، نفهمیدم، اشتباه کردم، تو که می دونی چه قدر دوست دارم، خودت می دونی که هیچ کی تو دنیا اندازه ی من دوستت نداره و ...
اشک می ریزه، ناله می کنه، زجه می زنه، تعظیم می کنه، سجده می کنه، ...
خدا فکراشو می کنه،...
می بینه همچینم بیراه نمی گه،...
می بخشدش!
دوباره همه چی می شه عین قبلش! خدا و شیطان می شن عاشق و معشوق! عین روز اول!
...
حالا دستشون رو انداختن تو گردن هم، دارن به آدم نگاه می کنن!
آدم می گه:
غلط کردم، نفهمیدم، اشتباه کردم، تو که می دونی چه قدر دوست دارم، خودت می دونی که هیچ کی تو دنیا اندازه ی من دوستت نداره و ...
اشک می ریزه، ناله می کنه، زجه می زنه، تعظیم می کنه، سجده می کنه، ...
به خداییت قسم! به بزرگیت قسم! به عشقی که بین من و خودت قسم! به ...
نفهمیدم حرف ِ تو اِ یا شیطون! نفهمیدم! هر چی فکر کردم نتونستم تشخیص بدم!...
اشتباه کردم! پشیمونم! ...
همش تقصیر این شیطون ِ لعنتیه! ...
---------------
- اوه! اوه! پای منو نکش وسط! مگه من چی کار کردم! همه این زشتی ها کار خودته! من فقط پیشنهاد دادم! به من چه! می خواستی خوب فکر کنی! مگه خدا بهت عقل نداده؟!
- خوب من چه می دونستم تویی داره وراجی می کنی! فکر می کردم خداست!
- برو بهونه نیار...
- ...
---------------
- اوه ! آدم حواست باشه! داری با کی حرف می زنیا! این شیطونه منه! لعنتی و وراجی و ... اینا چیه بهش می گی؟!!! حد و حدود خودتو بشناس!
- خداااااااااااااا! حالا اون شد خوبه ؟!! من بد شدم!!! ولله نفهمیدم تویی یا اون؟
- خوب بهت عقل دادم که چی؟
- ...
---------------
آخرش آدم می مونه تک و تنها! عین همین دنیا! رو سیاهی می مونه بهش و نمی تونه ثابت کنه که نتونسته تشخیص بده و ...
***
الان که دوباره به این تصویر نگاه می کنم می بینم که شده ی تصویری تو مایه های اون تصویری که مارملادف ِ دائم الخمر از قیامت تو داستان جنایت و مکافات می سازه! البته اون آخرش همه رو می فرسته بهشت! از سونیا گرفته تا ... خود ِ مستش!
می گم نکنه منم مست بودم! خودم نمی دونم!!
ولی بدم نگفتما! بعیدم نیست آخرش این جوری شه ها! باید با ی ِ زرتشتی صحبت کنم؛ ببین آخر دنیای اونا چی می شه؟ آخر دنیای خودمون رو که نفهمیدیم! شاید مال ِ اونا معلوم باشه:) هر چی باشه دیگه آخر دنیاشون ی خدا باید داشته باشن دیگه نه؟ بالاخره اهورامزدا و اهریمن با هم کنار نمیان؟!!یکی نمی شن؟!! دست از سر کچل ِ ما بر می دارن یا نه؟! یا تازه یکی شن اول بدبختیمونه؟!
***
فصل چهارم: فردا!
نمی دونم! آخرش کی خوابم برد! ولی چشمامو که باز کردم ساعت 9 بود!
منگ بودم! امروز چند شنبه است؟ چندمه؟ چی کار باید می کردم؟
آهان دفاع!!
سریع در پانزده دقیقه، ی نگاه سطحی به اسلایدها می کنم، خوب بد نیست یادمه! ی چرتی میگم تموم می شه می ره دیگه...
ساعت 10 از خانه میام بیرون!
ساعت 11 دانشگاهم! تمام راه به شیطان ِ کوفتی فکر می کردم!
از بوفه برا ناهار ی ساندویچ می گیرم، من در هیچ شرایطی ناهارم نباید ترک شه:)
تا 12 سایتم! ای میل چک می کنم و وبلاگ می خونم و ...
12 می رم زیر زمین به محیط نزدیک شم، بلکم ی ذره اضطراب بگیرم، ی نگاه دوباره به اسلایدها و تز و چرت و پرت های حفظی بندازم! ثواب داره!
ولی نه! شیطان بی خیال نمی شه!
دیگه بالاخره، ده دقیقه مونده به 1 یکم نگران می شم:) فقط اسلایدها رو ی بار دیگه نگاه می کنم.
و بعدش رو که دیگه از حضار می تونید بپرسید:)
نهایت لطفی که کردم برا خودم مرام گذاشتم تو اون 2 ساعت بی خیال شیطان شدم:)
ولی بر همگان و البته خودم واضح و مبرهن است که مغزم پردازش نمی کرد:) که اشتباهی به اون ضایعی خلق شد!
تا حالا تو زندگیم کم اشتباه نکردم ولی این یکی معرکه بود! خنده! هر چی الان فکرش رو می کنم می بینم قطعاً مغزم تعطیل بوده اون موقع! هیچی هم نمی دونستم، ی تخمین ساده بود که دیگه بچه دوم دبیرستانی هم می تونه بزنه:) هی به این فکر ِ گفتیم بی خیال ِ ما شو، دیگه اساسی بی خیال شد، رفت تاب بازی:) پنج کیلومتر!!!!!!!!!
...
***
فصل پنجم: تنبیه و عهد شکنی!
بعد از اون، با شادی و شیطونی و ... تلاش کردیم تا اطلاع ثانوی از 11 شب ِ 25 ام تا ساعت 15 روز ِ 26 ام را فراموش کنیم ... و در راستای اشتباه ِ تابلویی که در دفاع رخ داد، خود را تنبیه کردیم که تا آخرین امتحانمان رو تحویل ندادیم(یکشنبه باید بدم:)) بی جا می کنیم به چیزِ دیگری فکر کنیم! قول، قول، قول.
------------
و الان، تاسوعای حسینی: خوب! می بینید که ما چه قدر به عهدمان پایبندیم:)
این نوشته نتیجه ی این عهد شکنی است:)
والسلام.

Sunday, January 13, 2008

دلم گرفته، دلم عجیب گرفته است.

سلام
دیشب حس و حالم این شعر بود:
براتون ی جاهاییش رو پر رنگ کرده بودم و نوشته بودم که وقتی اومدم چاپ کنم پرید!
الان نه حس و حال دیشب رو دارم نه حوصله که دوباره این کارو بکنم:)
خودتون شعرو کامل بخونید حالشو ببرید.
والسلام.

Friday, January 04, 2008

آگهی ترحیم:)

سلام
شنبه ی بعد 22 دی 86 ساعت 11، آمفی تئاتر دانشکده فیزیک، ما بناست از خالی هایی که بستیم و نوشتیم دفاع کنیم:)
بشنوید و باور نکنید:) آخه نمای هارست رو کی دیده؟ کی شنیده؟:) ما ی خالی ای بستیم شما نشنیده بگیرید:)
حضور شما باعث دلگرمی بازماندگان ِ مرحوم (دوره ی کارشناسی ارشد)است.
***
این روزا حس فاخته ی دبستانی رو دارم:)
فاخته ای که از ذوق عید و شیطونی های عید، دو روز قبل از تحویل سال پیک نوروزیش رو بدون هیچ نق زدن و ... با هیجان تمام انجام می ده و تمومش می کنه تا با آرامش خاطر، با تمام وجودش تو عید شیطونی کنه :) (حالا یکی نیست بگه نه که بقیه سال شیطونی نمی کرده:))
حالا من هی به لیست تفریحاتم نگاه می کنم و دارم تند تند کارامو انجام می دم که هر چه زودتر به زندگی مهیجم برسم:)
البته بعد از دفاع تا ی هفته بعد هنوز کار دارم:
باید از بچه ها امتحان الکترو آکوستیک و آزمایشگاهش رو بگیرم و ورق صحیح کنم:( خدا وکیلی هیچ کاری به مزخرفی ورق صحیح کردن تو دنیا نیست.
تا 30ام هم باید امتحان پدیده های بحرانیمون رو تحویل بدیم. (آخرین امتحان این دوره:))
ولی خوب بعدش رو بگو:)
***
این جا، جا داره از زهرای عزیزم به طور ِ ویژه ای تشکر کنم، برای اینکه پایان نامه ی زهرا و فایل هاش و ... کمک های خودش در کشیدن نمودار ها و ... خیلی خیلی خیلی ... به کارای من سرعت بخشید.
زهرا جونم ی دنیا ممنون:*
والسلام.

Wednesday, January 02, 2008

روخوانی!

سلام
جمعه از سینما 4 فیلم ِ قول(عهد – پیمان ) پخش شد .
***
دو هفته پیش که تبلیغ فیلم زیر نویس می شد:
هادی! سینما 4 می خواد فیلم غول! بذاره.
این چرا غولش رو با قاف نوشته!!!
اوه! نه غول نیست، قول ِ :)
با اون خوندنت!
خودتم نفهمیدیا! می گی چرا غولش رو با قاف نوشته! نفهمیدی قول ِ! حداقل خودم بعدش فهمیدم اشتباه خوندم:)
***
باید بریم کلاس روخوانی!
به قول ِ بابام من که هفده سال و هادی بیشتر، وقت مملکت رو تلف کردیم! ی کلمه ی ساده رو نمی تونیم بخونیم!
واقعاً من که شرمنده ی خودم و زبان مادریم شدم!
والسلام.

Tuesday, January 01, 2008

نکته سنجی

سلام
ی دوستی برای نوشته ی اعیاد مبارک! پیامی گذاشته که از خوندنش به وجد آمدم:)
حیفم اومد شادیمو با شما تقسیم نکنم
دو دقت ظریف در این پیام هست که من شخصاً از اینکه وبلاگم رو آدم نکته سنجی چون این دوست می خونه بسیار مسرورم:)
اول اسمی که ایشون برای معرفی خودشون انتخاب کردن نشان دهنده ی اینه که نوشته ی من رو با دقت خوندن و خودشون رو مخاطب من دونستن:)
دوم، کسره ی آخر پیامشون:)
من از آدم هایی که با درک کلیت، به نکات ظریف اطراف کل نیز توجه می کنن خیلی خوشم میاد.
دوست عزیزی که نمی دانم با چه نامی در دنیای واقعی خوانده می شوی، از این که وبلاگ من رو می خونی خیلی خوشحالم:)
البته من از بین خوانندگان وبلاگم که می شناسمشون یک حدس به ذهنم رسیده، خیلی خوشحال تر می شم اگر خودت رو معرفی کنی،
اگر دوست نداری همه بشناسنت می تونی بهم ای میل بزنی و اگر کلاً نمی خوای خودت رو معرفی کنی بازم من برات احترام قائلم:)
شاد باشید.
والسلام.