Tuesday, December 22, 2009

زندگی ما داریم؟!

سلام
به همه چیه این دنیای کوفتی عادت کردم؛ جز خداحافظی!
انگار آدما ی قسمتی از وجودشون رو تو من جا میذارن یا شایدم من ی قسمتی از وجودمو تو آدما جا می ذارم ...
نمی دونم نمی دونم نمی دونم ...
فقط همیشه تا اونجا که تونستم از خداحافظی کردن رو در رو خودداری کردم که نکنه یهو بغضم جلوشون بترکه اشکام رو ببینن و رفتن براشون/برام سخت شه ...
فلوریان خوب و مهربون! همیشه هر جای دنیا که هستی شاد باشی!
والسلام.

Thursday, November 26, 2009

زن بودن

سلام
اینجا زن بودن با دوچرخه سواری، با آزاد بودن، با مسلمان بودن/نبودن، با دامن و پیراهن و... پوشیدن، با محجبه بودن/نبودن، با استقلال داشتن، با ورزش کردن، با خوش رنگ بودن، با شاد بودن، با بوسیدن و بوسیده شدن، با دوست بودن و دوست د اشتن، با چکمه پوشیدن، با لذت بردن، با متفاوت بودن، با عاشق شدن، با مادر شدن/نشدن، با متنوع بودن، با انتخاب کردن و حق انتخاب داشتن، با کار کردن، با زندگی کردن، با رئیس جمهور شدن، با؟... با؟ ... تو بگو؟
اینجا زن بودن با زن بودن تناقض ندارد.
اینجا زن/مرد بودن یعنی انسان بودن.
اینجا ایران است.
به امید آن روز، به خاطر زن بودن، به مناسبت "مقابله با خشونت عليه زنان" و به افتخار تمام فعالان حقوق زنان: هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا
شاد باشید.
والسلام.

Wednesday, November 11, 2009

زبان - تفکر - فلسفه

سلام

این از متن های درس اول ِ ترم دوم زبان ماست(برای آموزش ضمایر انعکاسی در نقش مفعول بی واسطه):

Ich sage: Ich kenne mich.
Du behauptest: Du kennst dich.
Er meint: Er kennt sich.
Jedes Kind glaubt: Es kennt sich.
Sie ist sicher: Sie kennt sich.
Wir denken: Wir kennen uns.
Ihr sagt: Ihr kennt euch.
Sie meinen: Sie kennen sich.
Aber wer kennt sich schon wirklich?

آدم خداییش کم میاره!
مردم هی می پرسن اگر ادیسون برق رو اختراع نمی کرد ...
حالا اینجا باید پرسید: اگر زبان آلمانی نبود آیا هایدگر در تاریخ فلسفه ظهور می کرد؟

شاد باشید.
والسلام.

Sunday, November 01, 2009

از انقلاب تا آزادی ...

سلام
روزهای آخر بود؛ بعد از هشت سال امید ما دوباره به ناامیدی می رفتیم از وعده های به انجام نرسیده ...
روزهای آخر بود، شاید آخرین دیدارها ...
روزهای آخر بود ...
***
دانشگاه تهران، دانشکده فنی، خاتمی، دانشجویان، ... به خاطر می آوری آن روز را؟
دخترک محکم ایستاد و گفت آقای رئیس جمهور! شما ...
بغضش گرفت ولی مثل همیشه متین گفت: ... درست! ولی در عملکرد من همین بس که بعد از هشت سال شما به چنین آزادی بیانی رسیدید که می تونید جلوی من بایستید و بگید: آقای رئیس جمهور! شما ...
اون روز ما تونستیم رئیس جمهور رو، رو در رو نقد کنیم ...
---
و امروز پسرک شجاعانه ایستاد و بی پرده نقد کرد او را که بتش کردند، ...
---
روزی خواهد رسید که ما آزاد و آزاد اندیشانه نقد کردن و نقد شدن را تجربه می کنیم
روزی خواهد رسید که ما انقلابی را که پدرانمان کاشتند به میوه ی آزادی مزین می کنیم
آن روز خواهد آمد ...
---
و امروز نوبت ماست که یاد بگیریم نقد کنیم و نقد شویم...
تا رسیدن به فردای آزادی ...
بسم الله ...
والسلام.

Sunday, September 13, 2009

رفت!

سلام
رقیه هم ما رو اهلی کرد و رفت(یعنی برگشت)...
ممنون به خاطر تمام روزای خوبی که با هم بودیم و به خاطر تمام خاطراتی که رقم زدی؛
خصوصاً روزهای سختی که باهم غم ها، خشم ها، ترس ها، اضطراب ها، امیدها ... ی سبزمون رو تقسیم کردیم.
همیشه شاد و پیروز باشی،
فیل اشپس!
والسلام.

Sunday, June 28, 2009

ایران ِ من

Dear Fakhteh,
I wanted to write you an email since last week. I know that things are quiet those days but I know also that everybody is scared about what will happen. I hope that your family and your friends are safe. I am sure that you really worry about the situation. I don't what to tell you to help, just that I was very sad those days and I thought everyday about Iranian people. I went to a demonstration in Paris on sunday. People are sad and upset. I really wish that things will change, that finally they will respect the people.I wish you a lot of courage to face this moment, and the same to Sarah,
William
Fri, Jun 26, 2009 at 5:00 PM

Friday, June 12, 2009

سلام برلین!

سلام
فردا چه چیز در انتظار ماست؟!
می ترسم ...
چگونه این هیجانات، جنجال ها، رسوایی ها و ... به آرامش خواهد رسید...
می ترسم...
وهمچنان امیدوارنه برای آینده ای بهتر رای خواهم داد
والسلام.