Sunday, January 27, 2008

خط خطی

سلام
یکی از بازیگوشی های ذهن ِ من کشیدن و کامل کردن ِ خطوط است:)
ی موقع این خطوط تو ذهنم تصویری کامل می شن، یعنی مثلاً امتدادشون می دم، تلاقی شون می دم ، خمشون می کنم، سایه می زنمشون و ...
از انواع نقش ها و خط های سنگ فرش ِ خیابان ها و پیاده رو ها بگیرید تا خطوط در هم بر هم درهای فلزی، شاخ وبرگ درختا، ابرها، کوه ها، طرح فرش، قالی، گلیم، کاغذ کادو، ....
---
ی موقع با صوت کامل می شن ، ی آهنگ، ی آواز، ی صدا ، ی سوت، ی ... میاد تو ذهنم.
ی موقع با حرکت، ی رقص، ی پرش، ی جهش، ی چرخش آرام یا سریع، ... میاد تو ذهنم.
مثلاً طرح و رنگ ِ سنگ فرش های مترو اِ سرسبز جون می ده برای ی رقص ِ آرام و چرخشی.
بعضی وقتا تو این خط ها ی شکل هایی می بینم یا شاید می سازم:)
ی آدم : چاق، لاغر، اخمو، خندان، گریان، مهربان، متبسم، زن، مرد، بچه، ...
یا ی حیوون یا ی گیاه یا حتی ی شیء!
بعضی وقتا براشون داستان می سازم.
بعضی وقتا ...
بعضی وقتام خودم رو کاغذ خط خطی می کنم، اینقدر آروم می شم.
نمی دونید چه لذتی داری وقتی خودت رو در بند ِ هیچ چیزی نمی ذاری(هیچ چیزی، نه رنگ، نه تقارن، نه ...) و رها می کنی، می ذاری ذهن هر بازیگوشی ای که دلش می خواد بکنه و بیاره رو کاغذ؛ می ذاری مداد رو کاغذ راحت حرکت کنه، هر جا که دلش خواست بره، خواست خط ها ی شکسته بکشه، دلش خواست منحنی بکشه، دلش خواست از تقارن پیروی کن، دلش خواست ... اوه معرکه است!
حتی از دیدن ِ این خط خطی هام هم بیشتر از نقاشی های رنگ ِ روغن و مداد کنته و زغال ام لذت می برم! چه برسه به کشیدنشون:)
ارشیا، همکلاسی ِ کلاس زبانم کلی منو به کشیدن ِ این خط ها تشویق می کرد؛ از اون موقع همه شون رو نگه داشتم:) اسکنرمون درست شه براتون می زارم ببینید. (انتظار ِ چیز ِ فوق العاده ای نداشته باشیدا! ی اثر هنری یا ...، صرفاً تخلیه ی احساسی است:)همین!)
***
شما هم حتماً تجربه ی این کارو دارید: مثلاً وقتی دارید با تلفن حرف می زنید ی سری طرح نا خود آگاه رو کاغذ می کشید یا سر کلاس وقتی به حرفای استاد گوش نمی دید یا ...
احسان و مینا دو تا از آدمایی هستن که راز ِ خط ها رو خوب می شناسن؛
احسان ی موقع هایی رو دستاش از این خط ها می کشه، معرکه است! می فهمم چه لذتی برده از کشیدن ِ این خط ها وبه وجد میام از دیدن ِ خط های رو دستش:)
من و مینا بعضی وقتا با هم خط خطی می کنیم؛ ی خط من، ی خط مینا، ی خط من، ی خط مینا، ... اومممممممممممم محشره، خالی می شیم، آخرش می گردیم تو خط ها دنبال ِ شکل ها ی جور وا جور. خط خطی کردن با یکی که دوستش داری مثل ِ مینا، مثل ِ راه رفتن تو ابرها می مونه، با هم سبک می شین، رها.
***
دست خط ها و حروف و حتی شکل اعداد در زبان های مختلف هم از این بازی ذهنی مستثنا نیستند:
مثلاً زتا، ی آدم ِ در حال ِ شیرجه زدن، از اون شیرجه های ردیف؛
ال ان که به صورت ِ پیوسته نوشته شده، ی آدم ِ که زانوهاش رو بغل کرده و داره فکر می کنه؛
ن ی کاسه ی لاجوردی ِ لالجینی است که نقطه ی توش ی توپ ِ که توش معلق مونده! حالا چه جوری تا حالا نفهمیدم:) از اون کاسه ها که جون می ده توش ترید ِ آب گوشت بخوری! هومممممممم!
ب ی قایق ِ که زیرش ی ماهی اومده کنجکاوی! وقتی هم که نستعلیق می نویسیش برا اینکه مطمئن شی به اندازه ب ِ ات رو کشیدی توش نقطه می ذاری مثلاً 5 تا، اینا مسافرای قایقن:)
و ...
---
وقتی سر ِ کلاس مینا بغل دستت باشه خیلی خوبه، هر وقت حوصله نداری فکر کنی یا گوش بدی و ... ذهنت رو می فرستی بازیگوشی! مینا هم کاملاً حست رو می فهمه و با تو میاد شیطونی؛ مینا! اون گوشه ی چپ ِ تخته رو نگاه کن! ی دختر بچه ِ داره تاب بازی می کنه! اوه اونورو ی ماهی ِ! اون 9 رو نگاه کن ی آقای طاس ِ که ی خانم زده تو ذوقش و صورتش از بدنش جلوتر ِ و دست و پا آویزون کنار ِ تنش و ... بنده خدا عاشقه! ...
---
من تا حالا هر وقت خواستم به بچه ای حروف و اعداد (به زبان فارسی ، انگلیسی و یونانی) رو یاد بدم که بخونه یا بنویسه، براش رازامو گفتم:)آخه بچه ها هم رازها رو خوب می فهمن، هم راز دارن:)
***
همه ی اینا رو گفتم که اینو براتون تعریف کنم:
چند روز پیشا، داشتم میامدم خونه، آهنگ ِ امیلی تو گوشم بود، سر ِ سی متری که رسیدم چراغ قرمز بود، وایستادم، سرم پایین بود و تو حال و هوای آهنگ بودم که متوجه خطوط شدم! خط های موازی ِ میله های رو جوی، سنگ فرش صورتی پیاده رو با دایره های کوچک ِ قلمبه، خط های شکسته و درهم آسفالت ِ خیابون و ... اوه! معرکه بود! ی نیمدایره بزرگ خط ها رو کامل می کرد، با نوک ِ پام از جلو، ی نیمدایره به مرکز ِ خودم به شعاع ِ عرض ِ شونه زدم تا عقب، با سرم پام رو همراهی کردم که دیدم آخره نیمدایره پام رو پای ی آدم ِ! سر و نگاهم رو از پایین، از روی پای طرف آروم آروم آوردم بالا (که ببینم به کفش ِ کدوم بنده ی خدا گند زدم) که نگاهم به نگاه ِ خانم گره خورد:
ببخشید!
مسئله ای نیست! با ی مهربونی خاصی گفت.
واقعاً عذر می خوام!
سرش رو رضایتمندانه تکان داد!
چراغ سبز شد و همه به روزمرگی شون ادامه دادن!
لبخندش اینقدر زیبا بود و لحنش اینقدر دلنشین که حاضرم شرط ببندم
خانم یا معلم بود و از این شاگردای بازیگوش داشته و از این کارای عجیب غریب زیاد دیده !

یا ی بچه ی شیطون داره ...
یا خودشم راز ِ خط ها رو می دونست!
شما چی فکر می کنید؟
والسلام.

2 comments:

Anonymous said...

عالی بود فاخته جونم عالی! این یادداشت مال خود ِ خودت بود! واقعاً نوشته ی بی نظیری بود. فقط یه نکته ای: گذاشتن اگر به مفهوم قرار دادن باشه با "ذ" نوشته می شه نه با "ز" اگه تو هم مثل پینوکیو به املا اهمیت نمی دی بگو دیگه اذیتت نکنم ولی باور کن این ویژگی امر به معروف و نهی از منکر من (و البته دیگران) رو کشته!!!

Real Cuckoo said...

سلام زهرای عزیزم:)
گلم! هر گونه تذکری که به من برای بهتر شدن بدی در حقم لطف کردی و این
لطفت رو فراموش نمی کنم:*
قطعاً برام مهمه که دیکته ام درست باشه، اگر اشتباهی شده سهل انگاری بوده:)
و مرسی از تذکرت:)
در ضمن این یادداشت، مال ِ خود ِ خودم بود;)