Friday, January 18, 2008

آخر دنیا!

سلام
پیش نویس: ببخشید طولانی شد، حوصله نداشتید فصل، فصل بخونید.
بامداد 26 دی ماه در تختخواب:

فصل اول : هجوم سوالات!
داستان از اینجا شروع شد که من داشتم به این فکر می کردم که:
نافرمانی شیطان، اشتباه بوده یا گناه؟ ...
---------------------------
چرا این سوالات اهمیت دارن؟
دو فرض داریم:
الف: مجازات شیطان، مجازات بسیار سنگینی است.
ب: مجازات هایی که خداوند در نظر می گیره، اگر عین جرم نباشد، حداقل متانسب با جرم است.(سازگاری با عدالت خداوند.)
با توجه به دو عبارت الف و ب به وضوح روشنه که فهم این اتفاق(داستان نافرمانی شیطان و مجازاتش)، نقش مهمی در جهان بینی و در پی آن ایدوئولوژی ما بازی خواهد کرد.
-----------------------------
حال به سوالات بر می گردیم:
آیا اشتباه مجازاتی به این سنگینی دارد؟ باید از داستان های دیگر کمک گرفت، مثلاً تنبیه(بلعیده شدن توسط یک کوسه! اگر اشتباه نکنم) یونس پیامبر به خاطر اشتباهی(ترک قومش) که مرتکب شد و البته صراحتاً بیان شده است که او اشتباه کرده نه گناه وگرنه به عصمت پیامبریش لکه وارد می شود.(البته این ادعا رو هیچ وقت نفهمیدم که معصومیت امام یعنی دوری از اشتباه و گناه ولی برای پیامبر فقط گناه است!!)
خوب الان نصف ِ شبه،و فکر می کنم تنها کتابی هم که در خانه داریم که به این داستان اشاره کرده باشه! قرآن باشه(البته الان ی ذره شک کردم که داستان یونس هم تو قرآن هست یا نه؟!) تفسیر قرآنی هم که تو خونه داریم قطعاً جامع نیست! خوب می ریم سر ِ سوال بعدی، بذار سوالامون رو لیست کنیم بعد بریم دنبال ِ منابع.
اگر گناه بوده، گناهش چی بوده؟
غرور؟ شرک؟ کفر؟
آیا غرور بد است؟ چه نوع غروری کاذب است؟ چه نوع غروری پسندیده است؟
چرا در نصایح دینی به زنان توصیه می شود که با نامحرمان مغرورانه رفتار کنند؟
اگر غرور کاذب، گناه است؟ چگونه باید تشخیص داده شود؟ مجازات آن چیست؟ ...
آیا شیطان با این نافرمانی به خداوند شرک ورزید؟ چه کسی را شریک او قرار داد؟ خودش؟
یا از بیم شرک ورزیدن به خداوند(اینکه با سجده به انسان، آدم را شریک خدا قرار دهد) نافرمانی کرد؟ آیا این ترس یا عدم تشخیص هم گناه است؟ یا اشتباه؟ یا...
همان طور که توحید مراتبی دارد، شرک نیز مراتبی دارد؛ آیا شرک ِ شیطان، هم مرتبه ی توحیدی بود که به آن رسیده بود؟ به همین خاطر چنین سقوطی کرد؟
یا اساساً این نافرمانی تکفیر خداوند بود؟
...
یکی یکی باید این کلمات(غرور، غرور ِ کاذب، اشتباه، گناه، توحید، مراتب توحید، شرک، کفر، مجازات، تناسب جرم و جزا...) رو تعریف کنیم تا بتونیم مغز داستان رو درک کنیم.
...
الان نصف ِ شبِ، کتاب می خوایم و ...
***
فصل دوم: خوددرگیری!
به ساعت ی نگاه می ندازم! اوه ساعت 1 صبحه!
- شما 12 ساعت دیگه باید از خودت دفاع در کنی! برو بگیر بخواب، دیوانه!
- اه! دیوانه خودتی مسخره! نمی خوام دارم فکر می کنم! به من چه! تقصیر خودشونه! من عمراً بشینم دوباره اونا رو ی بار دیگه نگاه کنم! هر کاری تا شنبه کردم بسته! می خواستن نندازن عقب! حالا فردا من هر چی گفتم باید گوش کنن! هر چرتی ! اصلا ً برام مهم نیست چی بشه! من تا شنبه بیشتر نمی تونستم به این جفنگیات فکر کنم! حالا می خوام به اون چیزایی که خودم دوست دارم فکر کنم! دیگه حرف نباشه! خودت برو بخواب!
- جفنگیات؟!!!!تو که دوست داری به این چیزا فکر کنی! حال می کنی، ذوق می کنی، مگه نه؟
- آره! خوب! مبالغه کردم ولی الان دیگه نه! خیلی وقت این سوالا داره تو سرم می چرخه و هی به خاطر این کار و اون کار می ندازمشون عقب! آخه تا کی؟ خوب پس من کی به چیزای دیگه ای که دوست دارم بهشون فکر کنم، فکر کنم؟!شما خودت برو بگیر بخواب! اصلاً هم نگران فردا نباش! چون قطعاً اون دو ساعت هیچ اهمیتی در زندگی دنیا و آخرتت! گذشته، حال، آینده ات نخواهد داشت! این یکی مهمتره:)
- باشه! حق با تو! ولی برو بگیر بخواب، حداقل فردا تو خواب حرف نزنی.
- بی خیال بابا! آدم تو خواب حرف بزنه که با حال تره! کیف داره از مغزت استفاده نمی کنی! یعنی آگاهانه استفاده نمی کنی:) خودش هر کاری خواست می کنه! هر چی دلش خواست می گه:)
- اه! ی ذره حرف گوش کن! دیشبم که برا خودت پاشدی رفتی تئاتر! این چند روزم با من راه بیا! بعد هر چی تو می گی دیگه، خوب؟!
- ن ِ می خوام ! نمیییییییییییییییی خوام!
- ...
***
فصل سوم: توهم فانتزی!
بعد از خوددرگیری پیش اومده! سعی می کنم دوباره فکرم رو متمرکز کنم، رو سوالا و تا اونجایی که ممکنه سوالا رو کامل کنم و تا اونجایی که می شه بدون کتاب با فکر خالص
پیش رفت به جوابا فکر کنم.
بد پیش نمی ره یکم جلو می رم ولی نه زیاد؛ شاکی می شم!...
اصلاً ولش کن، بیا توهم بزنیم. می دونی آخر دنیا چی می شه؟ فکرش رو بکن:
...
شیطان می ره پیش خدا می گه غلط کردم، نفهمیدم، اشتباه کردم، تو که می دونی چه قدر دوست دارم، خودت می دونی که هیچ کی تو دنیا اندازه ی من دوستت نداره و ...
اشک می ریزه، ناله می کنه، زجه می زنه، تعظیم می کنه، سجده می کنه، ...
خدا فکراشو می کنه،...
می بینه همچینم بیراه نمی گه،...
می بخشدش!
دوباره همه چی می شه عین قبلش! خدا و شیطان می شن عاشق و معشوق! عین روز اول!
...
حالا دستشون رو انداختن تو گردن هم، دارن به آدم نگاه می کنن!
آدم می گه:
غلط کردم، نفهمیدم، اشتباه کردم، تو که می دونی چه قدر دوست دارم، خودت می دونی که هیچ کی تو دنیا اندازه ی من دوستت نداره و ...
اشک می ریزه، ناله می کنه، زجه می زنه، تعظیم می کنه، سجده می کنه، ...
به خداییت قسم! به بزرگیت قسم! به عشقی که بین من و خودت قسم! به ...
نفهمیدم حرف ِ تو اِ یا شیطون! نفهمیدم! هر چی فکر کردم نتونستم تشخیص بدم!...
اشتباه کردم! پشیمونم! ...
همش تقصیر این شیطون ِ لعنتیه! ...
---------------
- اوه! اوه! پای منو نکش وسط! مگه من چی کار کردم! همه این زشتی ها کار خودته! من فقط پیشنهاد دادم! به من چه! می خواستی خوب فکر کنی! مگه خدا بهت عقل نداده؟!
- خوب من چه می دونستم تویی داره وراجی می کنی! فکر می کردم خداست!
- برو بهونه نیار...
- ...
---------------
- اوه ! آدم حواست باشه! داری با کی حرف می زنیا! این شیطونه منه! لعنتی و وراجی و ... اینا چیه بهش می گی؟!!! حد و حدود خودتو بشناس!
- خداااااااااااااا! حالا اون شد خوبه ؟!! من بد شدم!!! ولله نفهمیدم تویی یا اون؟
- خوب بهت عقل دادم که چی؟
- ...
---------------
آخرش آدم می مونه تک و تنها! عین همین دنیا! رو سیاهی می مونه بهش و نمی تونه ثابت کنه که نتونسته تشخیص بده و ...
***
الان که دوباره به این تصویر نگاه می کنم می بینم که شده ی تصویری تو مایه های اون تصویری که مارملادف ِ دائم الخمر از قیامت تو داستان جنایت و مکافات می سازه! البته اون آخرش همه رو می فرسته بهشت! از سونیا گرفته تا ... خود ِ مستش!
می گم نکنه منم مست بودم! خودم نمی دونم!!
ولی بدم نگفتما! بعیدم نیست آخرش این جوری شه ها! باید با ی ِ زرتشتی صحبت کنم؛ ببین آخر دنیای اونا چی می شه؟ آخر دنیای خودمون رو که نفهمیدیم! شاید مال ِ اونا معلوم باشه:) هر چی باشه دیگه آخر دنیاشون ی خدا باید داشته باشن دیگه نه؟ بالاخره اهورامزدا و اهریمن با هم کنار نمیان؟!!یکی نمی شن؟!! دست از سر کچل ِ ما بر می دارن یا نه؟! یا تازه یکی شن اول بدبختیمونه؟!
***
فصل چهارم: فردا!
نمی دونم! آخرش کی خوابم برد! ولی چشمامو که باز کردم ساعت 9 بود!
منگ بودم! امروز چند شنبه است؟ چندمه؟ چی کار باید می کردم؟
آهان دفاع!!
سریع در پانزده دقیقه، ی نگاه سطحی به اسلایدها می کنم، خوب بد نیست یادمه! ی چرتی میگم تموم می شه می ره دیگه...
ساعت 10 از خانه میام بیرون!
ساعت 11 دانشگاهم! تمام راه به شیطان ِ کوفتی فکر می کردم!
از بوفه برا ناهار ی ساندویچ می گیرم، من در هیچ شرایطی ناهارم نباید ترک شه:)
تا 12 سایتم! ای میل چک می کنم و وبلاگ می خونم و ...
12 می رم زیر زمین به محیط نزدیک شم، بلکم ی ذره اضطراب بگیرم، ی نگاه دوباره به اسلایدها و تز و چرت و پرت های حفظی بندازم! ثواب داره!
ولی نه! شیطان بی خیال نمی شه!
دیگه بالاخره، ده دقیقه مونده به 1 یکم نگران می شم:) فقط اسلایدها رو ی بار دیگه نگاه می کنم.
و بعدش رو که دیگه از حضار می تونید بپرسید:)
نهایت لطفی که کردم برا خودم مرام گذاشتم تو اون 2 ساعت بی خیال شیطان شدم:)
ولی بر همگان و البته خودم واضح و مبرهن است که مغزم پردازش نمی کرد:) که اشتباهی به اون ضایعی خلق شد!
تا حالا تو زندگیم کم اشتباه نکردم ولی این یکی معرکه بود! خنده! هر چی الان فکرش رو می کنم می بینم قطعاً مغزم تعطیل بوده اون موقع! هیچی هم نمی دونستم، ی تخمین ساده بود که دیگه بچه دوم دبیرستانی هم می تونه بزنه:) هی به این فکر ِ گفتیم بی خیال ِ ما شو، دیگه اساسی بی خیال شد، رفت تاب بازی:) پنج کیلومتر!!!!!!!!!
...
***
فصل پنجم: تنبیه و عهد شکنی!
بعد از اون، با شادی و شیطونی و ... تلاش کردیم تا اطلاع ثانوی از 11 شب ِ 25 ام تا ساعت 15 روز ِ 26 ام را فراموش کنیم ... و در راستای اشتباه ِ تابلویی که در دفاع رخ داد، خود را تنبیه کردیم که تا آخرین امتحانمان رو تحویل ندادیم(یکشنبه باید بدم:)) بی جا می کنیم به چیزِ دیگری فکر کنیم! قول، قول، قول.
------------
و الان، تاسوعای حسینی: خوب! می بینید که ما چه قدر به عهدمان پایبندیم:)
این نوشته نتیجه ی این عهد شکنی است:)
والسلام.

4 comments:

Anonymous said...

wowowow mbarakeeeeeeeeeeeeeeeee:D:D:D
bikhiyale eshtebah mage nagofty un 2 saat hich tasiry tu hich ja nadare?;):D
booos
baraye mane badbakhte emtehanzade doa kon

Real Cuckoo said...

سلام ساناز جونم:)
مرسی:*
حتماً امتحانات رو خوب می دی نگران نباش:)

Qasem said...

راستش حوصله‌ام نشد به ته مطلب را نگاه کنم. اما در جوابِ نافرمانی شیطان، اشتباه بوده یا گناه؟

- هنوز عقده‌ی این را داری که چرا یک شخص به تو سجده نکرد؟ دستش درد نکند٫ لازم بود شخصی این کار را بکند

Real Cuckoo said...

سلام قاسم:)
قطعاً لازم بوده که این کار صورت بگیرد که گرفته :)
ولی من همیشه دوست دارم معنا وعلت حوادثی که رخ می دن رو بفهمم، دست ِ خودم نیست اینجوریم دیگه:)
ولی تا حالا فکر نکرده بودم به این می گن عقده!!