Monday, August 04, 2008

کُمپرس!

سلام
مرضی بنده خدا، پس فردا امتحان گوارش داره! خوابیده رو زمین، پاهاشم از پشت داده بالا، کتابا جلوش پهنه،...
من و الی هم رو زمین دراز کشیدیم؛ افتادیم رو دنده ی مسخره بازی، داریم بحث می کنیم "اسهال، استفراغ، یبوست" به ترتیب کدوم بدترن! دلیل و مثال و ... میاریم و قش قش می خندیم ...
مرضی تمرکزش از بین می ره و با صدای بلند سوال ِ دفترچه ی رو به روش رو می خونه، که حواسش جمع ِ کارش شه نه چرت و پرت های ما!
" خانمی، 26-27 ساله، مجرد، دو هفته است یبوست داره، ..."
تا اینجا که می خونه من حرفش رو قطع می کنم و بلند و تند تند می گم:
" خانم هیچیش نیست! کُمپرسش زده بالا! همین! عاشق شده! حالا یا ضربه ی عشقی خورده! یا زده! دیگه عشقه دیگه! کار ِ دله! آدم یبس می شه! درد ِ عشقی کشیده ام کُمپرس! ..."
الی از خنده دستش رو گذاشته رو دلش منم دارم تند تند از این چرندیات می گم که یهو مرضی متعجب سرش رو از کتاب و ... بلند می کنه، به من نگاه می کنه و هیجان زده داد می زنه:" آره! افسرده است!"
هر سه از خنده ولو می شیم:) و من به مسخره بازی ادامه می دم: " من باید دکتر بشم نه تو! می گم بهت گوش کن! از تو این کتاب ها و جدولا که نمی تونی مرض تشخیص بدی! خانم ِ 26-27 ساله فقط ی مرض می تونه داشته باشه اونم عشقه! از من به شما ها نصیحت که عاشق نشید! بد مَرَضیه! من از این بیمارا زیاد دیدم! ..."
و ما همچنان داریم از خنده ریسه می ریم...
---
توضیحات:
یک- مرضیه و الهام دختر عمه هامن.
دو- مرضیه دانشجوی سال ِ چهارم ِ پزشکیه.
سه- مرضی ی دفترچه سوال ِ چهار گزینه ای داشت که سؤالات شرح ِ وضعیت بیمارها بود و جواب ها اسم بیماری! فکر کنید ی دفتر سوال مثل ِ بالا! " آقایی 40- 50 ساله، ..." و ...
ی سری جدول هم که علائم رو پیگیری می کنی و به بیماری می رسی!
و ...
---
حالا شماهم حرفای منو جدی نگیرید!!
از ما به شما نصیحت!
این کارا عاقبت نداره!
---
تذکر انضباطی: نیاین کامنت ِ بی ادبی بذاریدا! جنبه ی شوخی ِ پزشکی داشته باشید!!!
شاد باشید.
والسلام.

4 comments:

Anonymous said...

سلام فاخته! من ام روز باسه اولين بار يه تيكه از نوشته ي كنار وب لاگت رو خوندم يه نكته داشت:و اينک مي نويسد تا بداند، تا بشناسد، تا بفهمد، تا بيابد، تا بپرد، تا برسد.
من تا الان فكر مي كردم مردم با ديدن و خوندن به دانستن، شناختن، فهميدن، يافتن، پريدن ورسيدن مي رسن.
راستي چرا من اين جور فكر مي كردم؟

Real Cuckoo said...

سلام علیرضا!
یک- گفتی چی کار کردی؟!!! فکر؟!!!!
دو- نمی دونم تو چرا این جوری فکر کردی؟!!!
سه- نوشتن، خیلی کارا می کنه: چند مثال دم دستی می زنم:
تفکرات ِ آدم رو در زمان ثبت می کنه؛ بعداً می بینی فکر کردن و دیدگاهات چه جوری عوض می شن ...
فکر رو بهش ساختار می ده...

Qasem said...

حال فرضن اومدیم و کامنت بی‌ادبی گذاشتیم. مگه کامنت‌دونی‌ی تو جنبه‌ی هر کامنتی را دارد. کامنتها باید از صدوبیست وسه لایه‌ی گزینشی رد شوند

Real Cuckoo said...

سلام قاسم!
یک- این صد و بیست و سه لایه ی گزینشی رو خوب اومدیا!
نمی دونستم وقتی تصمیم می گیرم کامنتی چاپ شه یا نه دارم صد و بیست و سه لایه ی گزینشی رو طی می کنم!!!
عجب خارق العاده ام من!
دو - خب بی جنبه ام دیگه:( ناراحت می شم بهم، به خواننده هام، ... کسی بی احترامی کنه:(
سه - متاسفانه خیلی ها یادشون می ره که هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد!