Friday, June 27, 2008

تقصیر

سلام
فکر نمی کردم این قدر بهشون دل ببندم!
خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرش رو می کردم دوستشون دارم!
دیگه الان اصلاً دلم نمیاد ازشون جدا شم!
...
---
تازه فهمیدم که بقیه هم، اندازه ی من دوستشون دارن! مامانی! بابایی! و هادی!
تازه فهمیدم سلیقه ی پدر و پسر چه فرقایی با هم داره!
تازه فهمیدم که علاوه بر خرید ِ اسباب بازی و لوازم ورزشی و لوازم التحریر؛ خریدای دیگه هم می تونن منو به وجد بیارن!
تازه فهمیدم که چه قدر راحت می تونم دل ببندم!
تازه فهمیدم که چه قدر نگران می تونم بشم!
تازه فهمیدم ...
---
موهامو می گم:)
آخرین باری که موهام بلند بودن، تقریباً ده ساله پیش بود؛
تو رشد موها، ی وضعیت خیلی مصیبتی وجود داره. موها از ی حدی که بلند می شن و میان تو گردن، نه این قدر بلندن که بشه بستشون؛ نه این قدر کوتاه که راحت باشی! برای منم که هر روز ساعت ها موهام زیر ِ روسریه، این حالت خیلی رو اعصابه. منم همیشه به این وضعیت ِ بلاتکلیف! که می رسیدم، قبل از اینکه دو دل بشم موهام رو بلند کنم، زودی می رفتم و موهام رو می زدم!
اما پارسال تابستان، وقتی به این وضعیت رسیدم، این قدر سرم شلوغ بود که اصلاً به موهام نرسیدم فکر کنم! این جوری شد که وضعیت ِ بلاتکلیفی رد شد و موهام بلند شد!
---
چه قدر خرید گل سر هیجان داره!
ی گل سر ِ ماداگاسکاری با مونا تو پاریس خریدم، رویایی!
ی انبری خریدم، از اینایی که شرقی ها استفاده می کنن، خیلی دوستش دارم!
دو تا کش دارم، بعضی وقتا موهام رو جودی ابتی می بندم دو طرف ِ سرم:) عین این دخترک شیطونا:)
...
---
بابایی وقتی موهام رو تل می زنم و می ریزم رو شونه هام دوست داره!
هادی وقتی موهام رو شلخته بالای سرم جمع می کنم!
مامانی هم که موهای خودش فره و اون موقع که هم سن من بوده اتوشون می کرده! از دیدن موهای لخت من که به بابام رفته لذت می بره!
---
اما این روزا موهام می ریزن! نگرانشونم! امروزم که دیدم زهرا موهاشو کوتاه کرده وسوسه شدم که ...
چه جوری مینا دلش اومد بره موهاش رو از بیخ بزنه!!!
من دلم نمیاد! دوستشون دارم...
---
کوتاه کنم؟ کوتاه نکنم؟ ... نمی دونم:(
چی کار کنم؟
والسلام.

Thursday, June 26, 2008

جادوی نوشتن

سلام
بعضی وقتا می نویسی که یادت نره!
بعضی وقتام می نویسی که راحت فراموش کنی!
والسلام.

Saturday, June 21, 2008

بچه های آخر زمون

سلام
منم از بچه ها چیزایی شبیه این زیاد شنیدم:)
مثلاً:
ی بار، تو استخر، مسعوده داشت نماز می خوند؛ محدثه ی من وایستاده بود جلوش و گفت:" نماز می خونی بری بهشت؟!بابا! اولش باید بمیری بعد می ری بهشت!"
والسلام.

Thursday, June 12, 2008

ازدواج

سلام
پیش نویس: پیرو ِ دستورات اداری ِ خزعبل ِ بعضی از سازمان های دولتی مبنی بر ازدواج ِ فوری-فوتی! در ذهن من این سوال مطرح شد که چرا اسلام به روش های متفاوت، در سطوح مختلف بیانی و ... به ازدواج تاکید کرده و مجرد بودن رو منکر دانسته؟
---
توحید، اولین اصل از اصول دین اسلام، بر چهار قسم است: ذاتی، صفاتی، افعالی، عبادی.
توحید ذاتی: مقصود از توحید ذاتی این است که ذات خداوند مثل و مانندی ندارد. یعنی موجودی که واجب الوجود بالذات است و در هستی و کمالات خود به چیزی نیاز ندارد، جز خداوند نیست. بنابراین همه ی موجودات- جز خداوند- ممکن الوجود بالذات و نیازمندند. زیرا هر موجود ممکن الوجودی مرکب است. ( خواه مرکب از اجزای عقلی و ذهنی و خواه مرکب از اجزای خارجی و عینی) و لازمه ی یگانه بودن واجب الوجود بالذات این است که ذات او بسیط باشد و هیچ گونه ترکیبی در آن راه نداشته باشد. ...
برگرفته از: رضا استادی، شیعه و پاسخ به چند پرسش، نشر مشعر، 1385، ص 78
---
آیا کسی که تصمیم گرفته است تنها بماند (یا می تواند تنها نباشد و تنها است و ...)، به طور ضمنی یا بهتر است بگوییم در عمل، نیازمند بودن خود(ممکن الوجود) را کتمان نکرده است؟ و خود را بی نیاز(واجب الوجود) نداسته است؟ آیا این(تنها بودن)، شرک، در مقابل توحید ذاتی، محسوب می شود؟
---
خوش حال می شم این نوشته نقد شود.
والسلام.

Wednesday, June 11, 2008

سلام
امروز ی دوست بهم گفت:" غمگینی! نگاهت ته نداره!"
و من سکوت کردم.
---
هیچ چیز به اندازه ی در آغوش کشیدن ِ نسیم پس از ماه ها،
هیچ چیز به اندازه ی دیدن اسم فنود پس از مدت ها روی گوشی و چند دقیقه صحبت،
هیچ چیز به اندازه ی بوسیدن فاطمه پس از ماه ها،
هیچ چیز به اندازه ی هم صحبتی با سیما،
هیچ چیز به اندازه ی همراهی سایه و مینا،
هیچ چیز به اندازه ی گپ زدن با ساناز،
هیچ چیز به اندازه ی شنیدن خبر خوش ِ قبولی زهرا،
هیچ چیز به اندازه ی تو! به اندازه ی ی دوست؛
نمی تونه آدم رو به زندگی امیدوار کنه.

دوستتون دارم،
شاد باشید.
والسلام.

Friday, June 06, 2008

ضمایر ملکی

سلام
دفترم، مادرم، کتابم، کشورم، دوستم، همسرم، خانه ام، دینم، ...
---
تا حالا فکر کردید
به چه کلماتی پسوندهای ِ "م، ت، ش، مان، تان، شان" اضافه می کنیم؟
اضافه کردن این پسوندها چه بار معنایی را به ما منتقل می کنند؟
آیا همیشه ضمایر ملکی نشان از مالکیت ما نسبت به چیزی دارند؟
جنگهای بسیاری بین آدمیان به خاطر این ضمایر رخ داد؟ به خاطر آنچه که بدان ضمیر ملکی افزوده شد: سرزمین ِ من، دین ِ من، عقیده ی من، ...
و ...
---
در این نوشته قصد دارم، با دسته بندی کلمات، به انتقال پیامی که ضمایر ملکی برای ما دارند بپردازم.
به نظر می رسد، کلماتی که ضمیر ملکی به آنها اضافه می شوند در سه دسته ی کلی جا می گیرند:

اول، اشیاء: کتاب ِ من، دفترِ من، زمین ِ من، ...
در این موارد، وقتی از پسوند ِ من استفاده می کنیم، خود را مالک این اشیاء می دانیم.

دوم، انسانها: دوست ِ من، همسر ِ من، مادر ِ من، پدر ِ من، خواهرم، برادرم، زنم، شوهرم، فرزندم، ...
در این موارد، ما مالک ِ آنها نیستیم! استفاده از ضمیر ملکی نشاندهنده ی تعلق خاطر ِ ما به آنهاست؛ مثلاً وقتی می گوییم: "مادر ِ من" نه به این معنا که من مالک مادرم هستم، بلکه منظور من این است که من به مادرم تعلق خاطر دارم، دلبستگی دارم، ...

آیا رفتارها، کنش ها و واکنش های ما با دیگران، بر مبنای این تفکر اند یا بر مبنای تفکر ِ مالکیت اشیاء شکل گرفته اند؟

سوم، مفاهیم: کشور ِمن، دین ِ من، عقیده ی من، ...
در این موارد نیز، ما مالک این مفاهیم نیستیم یا حداقل مالکیت به آن تعبیری که برای اشیاء به کار بردیم؛ ما با افزودن ضمیر ملکی به این مفاهیم، در بند دو پیام متفاوت، که به نظرم این دو پیام از هم مستقل نمی توانند باشند و بر هم تأثیر دارند، هستیم.

الف:با افزودن ضمیر ملکی به این مفاهیم؛ ما، این مفاهیم را معنا می کنیم:
وقتی می گوییم "اسلام، دین ِ محمد" یعنی اسلام دینی است که محمد آن را تعریف می کند؛ و بهمین منوال می توانیم تعمیم دهیم که وقتی می گوییم "اسلام، دین ِ من" یعنی من، روش ِ من، تفکر ِ من و ...؛ این دین را تعریف می کند.
ب: با افزودن ضمیر ملکی به این مفاهیم؛ این مفاهیم، ما را معنا می کنند؛ این مفاهیم هویت ما را شکل می دهند؛ با این مفاهیم خود را به دیگران معرفی می کنیم.
من، یک زنم، شرقی، ایرانی، مسلمان، ...
من خود را با جنست ام، ملیت ام، دین ام، ... به دیگران، به خودم، معرفی می کنم.

در یک کلام، با افزودن ِ ضمیر ملکی به مفاهیم، مفاهیم را تعریف کرده و مفاهیم ما را تعریف خواهند کرد.
در این جا این مفاهیم را مفاهیم هویتی می نامیم: مفاهیمی که به ما هویت می دهند؛ یا ما به آنها هویت می دهیم؟!

آیا اسلام، مفهومی است که بدون مسلمان تعریف می شود؟
آیا ایران، بدون ایرانی معنا دارد؟...
آیا این مفاهیم بدون مصادیقشان، تعریف می شوند؟ شناخته می شوند؟ ...
این مفاهیم بر ما ذات اند یا عرض؟ یا ما بر این مفاهیم ذاتیم یا عرض؟
آیا ما به عنوان مصادیقی از مفاهیم ِ هویتی، در تعریف و تبیین این مفاهیم به نسل های بعد، دیگران، خودمان، ... مسئول نیستیم؟
آیا ما موجودیت مستقل از مفاهیم ِ هویتی داریم؟
آیا بدون مفاهیم ِ هویتی، پاسخی برای"من کیم؟" خواهیم یافت؟
...

پ. ن. 1: به نظر می رسه، کلمات بار دیگر مرا مسخ کرده اند.
پ. ن. 2: شاید دسته بندی ِ بهتری نیاز باشد، شاید همه ی کلمات در این دسته ها نگنجند، شاید برخی سوالات درست مطرح نشده باشند و ...؛ هرگونه نقدی، نظری، توضیحی، نکته ی تکمیلی، پاسخی، ... را با آغوش باز می پذیرم.

والسلام.

Sunday, June 01, 2008

آرزوهایی که حرام شدند

سلام
شعر از : شل سیلور استاین
آرزوهایی که حرام شدند
جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند
به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم
لستر هم با زرنگی آرزو کرد
دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد
بعد با هر کدام از این سه آرزو
سه آرزوی دیگر آرزو کرد
آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی
بعد با هر کدام از این دوازده آرزو
سه آرزوی دیگر خواست
که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد
برای خواستن یه آرزوی دیگر
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...
۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو
بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن
جست و خیز کردن و آواز خواندن
و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر
بیشتر و بیشتر
در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند
عشق می ورزیدند و محبت میکردند
لستر وسط آرزوهایش نشست
آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا
و نشست به شمردنشان تا ......
پیر شد
و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود
و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند
آرزوهایش را شمردند
حتی یکی از آنها هم گم نشده بود
همشان نو بودند و برق میزدند
بفرمائید چند تا بردارید
به یاد لستر هم باشید
که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها
همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!
والسلام.