Sunday, May 25, 2008

ذوق می کنیم:)

سلام
شنبه، چهار خرداد، 15:30 ، طبقه ی دوم دانشکده فیزیک.
من و عارفه داریم عکس می بینیم، مینا و سحر نشستن رو زمین دارن هی یواشکی می خندن!
- چیه؟ چی کار می کنین؟!
- هیچی داریم شعر می گیم:)
- منم بازی...
- نه!نه! من و مینا با هم می خوایم شعر بگیم!
چند بار اصرار کردم و سحر انکار! داشتم از تعجب شاخ در میوردم، اینا چشونه! ی سری کلمات قلمبه سلمبه ای هم می گفتن که! وا! چرا اینا مشکوکن! نمی ذارن منم باهاشون در این مسخره بازی سهیم شم!! بی خیال! بذار شعرشون تموم شه ببینیم چه می کردن...
بیا اینم شعرمون:) کاغذ رو ازشون می گیرم و بلند می خونم:

صد و شصت و چهار روز غفلت، به عبارتی چهار چله و چهار روز، دیگران آمدند و از این سفره نعمت ها به نصیب بردند؛ و ما غافل!
زمان گذشت و منقضی شد هر آنچه در اطراف بود، جز کرم تو، برای بخشودن ما.
و اگر ندیده بودیم بزرگی ِ کرم ات را، هم اکنون به حضورت با چه رویی می رسیدیم که بخشایش از آن ِ بزرگان است.
و اینک بازگو می کنیم آنچه که در این 164 روز در ذهن مان بود و بر زبان مان نگذشت:
تولدت مبارک
!

بند اول رو که خوندم، با خودم گفتم: وا! مناجات نامه نوشتن! که نگاهم افتاد به آخرین جمله و فهمیدم قضیه چیه؛ رو زمین ولو شدم از خنده، ی چند دقیقه ای داشتم بلند بلند می خندیدم ...؛ خوبه طبقه سه نبودیم که ندا از اتاقش در میومد و می گفت: خانم ق. اینجا ما داریم از خودمون تحقیق در می کنیم!

بعد بهم ی پازل 260 تیکه ای هدیه دادن که انتخاب مینا بوده.
این مینا ی فاخته شناس حرفه ایه:) می دونست مود این روزای من جیغه*! پازل هم که معلومه یکی از لذت بخش ترین تفریحاتمه:)

مینا! سحر! شاهکارید! دوستتون دارم:*

*: پازل، نقاشی ِ جیغ است.

شاد باشید.
والسلام.

9 comments:

Anonymous said...

سلام من حوصلم نشد كامل بخونم تيكه تيكه خوندم. فقط فهميدم تولد يه كسيه. شيريني جشن تولدرو به من هم بدين
با تشكر

Anonymous said...

پيام براي قاسم: شنيدم سخنراني اين يارو عراقيه رو اومدي لارك. خيلي كارت ضايع بوده!!!

Real Cuckoo said...

سلام علیرضا:)
من تو رو ایندفعه ببینم! به دو نیم تقسیمت می کنم!
هر چی دوست داری بیا اینجا کامنت بی ربط بذار! خب!
به کس ِ دیگه ای احتمالاً نمی خوای پیام بدی اینجا؟! مثلاً دوست دختری؟ معشوقی؟ ...؟
خوب تفریح می کنی با این وبلاگا !!!
حالا چی شد فکر کردی قاسم بنده خدا، اینقدر بیکاره که بیاد همه ی کامنت های همه ی پست های منو بخونه! که اینجا براش کامنت گذاشتی؟!!!!
حالا می خوای منو اذیت کنی یا قاسم رو؟!
برو تو وبلاگ خودش براش کامنت بذار:) که میانگین کامنتاش و ایمپکت فکتور و ... بره بالا:) این بنده ی خدا هم شاد شه:)
پیام برای قاسم:
قاسم جان! اگر اومدی اینجا رو خوندی، من از طرف علیرضا واقعاً شرمنده:( ازت عذر می خوام، علیرضا خاک ِ پات:)

در ضمن ما تا هدیه ی تولد نگیریم به کسی کیک نمی دیم! حالا هر جور راحتی:)

Dawn said...

و تو آن کردی*
نوشتی هر آن گندی را که زدیم و بعد از چهار چله و چهار روز فهمیدند عالمیان آن چه را که کردیم...
و آن چه از دست بشد،همانا آبرو بود!

Real Cuckoo said...

قربونت برم سحر جونم:*
چرا آبروت بره! من کلی خوش حال و هیجان زده شدم از هدیه ام:) و البته غافلگیر:)

Anonymous said...

سلام
ادرسه وبلاگ قاسم رو نداشتم كلا ديروز حال ندار بودم!!!ديدم همه كامن هام رو يه جا بذارم بهتره.
پس تولد تو بوده.
شيريني نمي خواد بدي من فكر كردم تولد كي بوده!!!!

Dawn said...

ببخشید اون "*"ای که گذاشتم رو یادم رفت توضیح بدم که جمله ی اول شعریست قدیمی از یکی از دوستان (مد ظله العالی!)

Qasem said...

فاخته تولدت مبارک. به این علیرضا هم شیرینی عمرن نده

علیرضا: ضایع! برای چی کارم ضایع بود؟ یک سخنرانی بود آمدم بهش گوش دادم. تازه یه دستی هم به چیدمان اتاق سمینار شما زدم

Real Cuckoo said...

سلام قاسم:)
ممنون از تبریکت:) ولی روز تولدم ی بار بهم تبریک گفته بودی:)

علیرضا! اگر سمت راست وبلاگ رو با دقت بخونی، می بینی که تولدم کی اِ!
حتی نوشته ها رو نمی خونه! فقط میاد کامنت می ذاره!!!
اعجوبه ای تو!