Tuesday, November 13, 2007

کمی پراکنده

سلام
می تونید حدس بزنید؟
من بعد از اینکه رسیدم خونه
اول، حال و احوال ِ مامان و بابا و هادی و جزئیات ِ وقایعی که در خانه و خانواده رخ داده رو پرسیدم؛بعد از اوضاع و احوال ِ اقوام پرسیدم؛بعد آشناها و همسایه؛ بعدش فکر می کنین چی پرسیدم؟ اصلاً می تونید حدس بزنید؟
خوب معطلتون نمی کنمJ می گم:
- مامان! مشمای روی حیاط خلوت رو کشیدید؟ اینا سردشون می شه ها.
- نه! حالا کو تا سرما!
(نمی دونم چرا من سردم بوده، احساس کردم که گیاه ها هم اینجا سردشونه)
- مامان! این درخت ِ امسال خرمالو داد؟
- نه.
- نارنجا چی؟
- نه.
- فکر کنم این یاس ِ تمام ِ رس ِ خاک و کشیده، به این بیچاره ها هیچی نمی رسه. گل ِ یخمون چی؟ گل داده؟
- نه!! کو تا زمستون!!
(بازنمی دونم چرا این بار هم این اشتباه رو کردم؟! گل ِ یخمون هنوز برگاشم نریخته ، چه برسه به گل! )
***
و اما گیاهان خانه ی ما:
ما تو حیاطمون دو تا باغچه داریم :
یکیش، تقریباً یک متر در شش مترِ و توش یک درخت یاس، دو تا درخت نارنج و یک درخت خرمالو اِ و کلی زنبق و یک گل ِ ختمی و چند نوع گل ِ دیگه که در کمال شرمندگی اسمشون رو بلد نیستم. خرمالو مون تا پیارسال میوه میداد هرچند کم ولی خوب تلاشش رو می کرد، نارنج هاهم پارسال میوه دادن، هم تو بهار کلی از بهار نارنجاشون رو چیدیم هم آخرای پاییز میوه هاشون رو. ولی امسال:(
من که فکر می کنم خاک ِ باغچه پاسخگوی این همه گیاه نیست به خصوص که یاسمون هر سال بزرگتر می شه و فکر کنم ریشه هاشم همه ی باغچه رو گرفتن؛
یا اینکه ما با هاشون امسال زیاد مهربون نبودیم و دسته جمعی قهر کردن، آخه به نظر من گیاه ها هم مثل بقیه موجودات زنده احساس دارن و باغبون باید باهاشون خیلی مهربون باشه.
دومیش، تقریباً یک متر در دو متر اِ و توش یک درخت یاس، گل ِ یخ، و یک گل ِ قرمز ِ مخملی و چند تا زنبق.
همین جا بگم که گل ِ یخ گل محبوب ِ منه:) بوش که بعد از گل ِ مریم برای من مست کننده ترینه، خودشم که به من انگیزه ی حیات می ده؛ فکرش رو بکنید در اوج ِ سرما که همه ی گیاه ها خوابند، گل ِ یخ، گل می ده! هر چی هم هوا سردتر می شه بوش مدهوش کننده تر! نمی دونید وقتی بارون می زنه حیاط با بوی این گل چه قدردیوانه کننده است!
تو پیاده رو جلو خونه هم یک باغچه است تقریباً یک متر در سه متر. توش یک خرزهره ؛ قبلاً ی کاج بود که دو سال پیش تو ی روز بارونی شکست و بعدش شهرداری اومد بردش:( والان ی نهال ِ کاجه.
بعد می رسیم به حیاط خلوت: مامان ِ با سلیقه ام تو حیاط خلوت ی پاسیو درست کرده پر از گیاهان ِ سبز.
راهرو هم چند تایی گلدون ِ که خیلی هاش کاکتوس اند
من با باز شدن هر غنچه ای با دیدن هر برگ نویی به این گیاه ها شوق ِ زندگی پیدا می کنم.
***
زیبا ترین گلی که تا به حال هدیه گرفتم:
از فاطمه سعادتی بوده: ی روز من و فاطمه با هم دانشگاه تهران قرار داشتیم که درس بخونیم؛ درسمون که تموم شد با هم پیاده از بلوار کشاورز به سمت میدان ِ ولی عصر رفتیم ، تو راه فاطمه به من ی گل رو نشون داد و گفت اومدنی می خواستم برا تو بچینمش ولی گفتم این طوری بهت هدیه بدم بهتره:) نمی دونید از این هدیه چه قدر مسرور شدم، فاطمه زندگی اون گل رو ازش نگرفت و زیباییش رو به من هدیه داد.
***
من عمیقاً به جهان بینی ِ توحیدی اسلام که تمام عناصر طبیعت رو جلوه ای از جمال هستی می داند ایمان دارم و به تمامی موجودات ِ زنده احترام می گذارم.
خدایا گیاهان ِ شهر من رو از دست ما و آلودگی هایی که ایجاد می کنیم نجات بده.

والسلام.

3 comments:

Real Cuckoo said...

الان فهمیدم چرا اینقدر شاد و پر انرژی هستی :)
اینو رعنا بهم میل زده بود:)

Anonymous said...

رسيدن به خير فاخته جانم!

Unknown said...

vayyyy delam yeho yade khoone haye shirazemoonooo kard....haaytaye baghche dar.... gole yasss.... derakht haye narenj oakhormaloo o anar ...