Thursday, August 23, 2007

بادام تلخ

سلام
تو دستت ی مشت بادومه. اولیش رو می ذاری تو دهنت؛ لذیذ ِ، اینقدر خوش مزه است که هنوز غورتش ندادی می خوای دومی رو هم بذاری تو دهنت! دومی رو هم می خوری، بی نظیر ِ، هنوز قبلی ها رو غورت ندادی سومی ، برای چشیدن ِ لذت، طَمَع می کنی: چهارمی و پنجمی و ...
فکر می کنی این طوری لذت خوردن بیشتر میشه یا حتی ابدی میشه!
ولی یهو ی مزه ی تلخ میاد تو دهنت، اَه! نفرت انگیزه! به همه ی مزه های خوش ِ قبلی گَند می زنه، نمی خوای مزه ی اونا بره، دو تا بادوم ِ دیگه می ندازی بالا شاید دوباره مزه دهنت عوض شه، ولی فایده نداره، تلخی تمام دهنت رو گرفته.
هر چی تو دهنت ِ تُف می کنی بیرون، تلخ و شیرین.
ولی هنوز مزه ی تلخی تو دهنت ، ی لیوان آب قِرقِره می کنی و تف می کنی بیرون، یکم وضع بهتر شده، ی لیوان آب می خوری تا دهنت از هر مزه ای پاک شه.
هنوز بقیه بادوما جلوتن. هنوز مزه ی خوب ِ بادوما تو دهنت ِ و هنوز تلخی تو ذهنت تداعی می شه...
دهنت رو باز می کنی و بعدی رو می ندازی بالا. تلخ ِ یا شیرین؟
به خودت می گی ایندفعه یکی یکی می خورم؛ ولی...


پانوشت: کسی می دونه غورت رو درست نوشتم یا نه؟ تو لغت نامه ی خونه نه غورت بود نه قورت؟!!
والسلام.

No comments: