دعواهای خواهرو برادری - گروه ِ سنی الف:)
سلام
من و هادی هنوز ام بعضی وقتا دعواهای گروه ِ سنی ِ الف داریم:)
مثلاً این آخریش :
من چهار پنج ماه پیش ی مکعب تو دانشگاه دست ِمونا دیدم معرکه:)
منم که اسباب بازی ِ فکری و مهیج می بینم دست خودم نیست دست و پام می لرزه:)
خلاصه این اسباب بازی رفت تو لیست ِ خرید:)
تو تریسته با شور و هیجان ِ بسیار، مکعب ِ مورد ِ نظر رو خریدیم:) به خونه که رسیدیم، مکعب رو با هیجان از چمدان در آوردیم که هادی گفت چه مهیجه:) مام گفتیم شادیمون رو با برادر تقسیم کنیم و در نتیجه گفتم خوب برا تو:) بعد که بازش کردیم ازش اجازه گرفتم که می شه من باهاش بازی کنم؟ گفت آره! ما هم شروع کردیم تند تند به جابه جا کردن قطعات؛ بعد هادی که مکعب رو برداشت یکم باهاش ور رفت و خلاصه نتونست حرکت مفیدی انجام بده! بعد به من گفت تقصیر ِ تو اِ نباید بهمش می زدی که خودم از اول اگر جابه جا می کردم میدیدم چه جوری می شه بازی کرد و یاد می گرفتم:( منم ناراحت شدم و هیچی نگفتم ولی نه ی بار نه دو بار ی ده باری تو روزای مختلف که مکعب رو گرفت دستش هی، اینو گفت!! منم عصبانی شدم و گفتم خوب من که ازت اجازه گرفته بودم! اصلاً اینو برا خودم خریده بودم بدش به من! اونم پسش داد!:(
ولی از اون روز اصلاً دلم نیومد به مکعب دست بزنم:(
حالا اینجا دوباره مکعب خریدم:) برسم خونه اینو سریع می دم به هادی که خودش از اول هر جوری دوست داره بازی کنه و منم میرم سر ِ مکعب ِ خودم:)
نمی دونید این همه مدت چه جوری جلوی خودم رو گرفتم که دست به مکعب نزنم، به خصوص که شبا می بینم مونا عمیقاً با مکعبش درگیره؛ در ضمن مونا مکعبش قویه ها، خداییش تا حالا خوب پیش رفته:)
خوب دیگه اینم از دعواهای خواهر و برادری:) مرتبه ی گروه ِ سنی الف:) فقط ی ذره دست و پامون قد کشیده:)
شاد باشید و همیشه به کودک ِ درونتان احترام بگذارید:)
والسلام.
No comments:
Post a Comment