سلام
در بيست و يکمين روز از نهمين ماه از شصت وسومين سال در چهاردهمين قرن پس از هجرت محمد؛ دختري متولد شد. چرا؟؟؟؟
(بيست و يک روز!: به اندازه سر در آوردن يک جوجه از تخم!
نه ماه!: به اندازه آمادگي يک نوزاد براي پا به اين دنيا گذاشتن!
شصت وسه سال!: به اندازه تکمال انسانيت براي رسيدن به هستي مطلق چون محمد و علي!
وچهارده قرن!:؟؟؟؟!!!!!)
او را با نام يک پرنده مي خوانند؛
پرنده اي عاشق، پرنده اي پرسشگر؛
صل صل؛ کوکو؛ فاخته.
و فاخته به اميد زنده است؛
اميد دانستن، اميد شناختن، اميد فهميدن، اميد يافتن، اميد پريدن، اميد رسيدن، اميد اميد اميد...
و اينک مي نويسد
تا بداند، تا بشناسد، تا بفهمد، تا بيابد، تا بپرد، تا برسد، تا...
در اين تلاش به او کمک کنيد.
والسلام.
3 comments:
جای شکرش باقی است که مثلن نپرسیده تو که میخواستی به بهشت بازگردی چرا از اونجا بیرون اومدی؟
مسعوده كيه؟ اين اسم از كجاست؟
علیرضا! بچه لات سرِ محل بلاگها شدهای! چیه دعوا داری؟
Post a Comment