سلام
در بيست و يکمين روز از نهمين ماه از شصت وسومين سال در چهاردهمين قرن پس از هجرت محمد؛ دختري متولد شد. چرا؟؟؟؟
(بيست و يک روز!: به اندازه سر در آوردن يک جوجه از تخم!
نه ماه!: به اندازه آمادگي يک نوزاد براي پا به اين دنيا گذاشتن!
شصت وسه سال!: به اندازه تکمال انسانيت براي رسيدن به هستي مطلق چون محمد و علي!
وچهارده قرن!:؟؟؟؟!!!!!)
او را با نام يک پرنده مي خوانند؛
پرنده اي عاشق، پرنده اي پرسشگر؛
صل صل؛ کوکو؛ فاخته.
و فاخته به اميد زنده است؛
اميد دانستن، اميد شناختن، اميد فهميدن، اميد يافتن، اميد پريدن، اميد رسيدن، اميد اميد اميد...
و اينک مي نويسد
تا بداند، تا بشناسد، تا بفهمد، تا بيابد، تا بپرد، تا برسد، تا...
در اين تلاش به او کمک کنيد.
والسلام.
4 comments:
اوووو حالا چی شده مگه؟ فقط دو باره. بذار به ده دوازده بار برسه بدن یه پست حرومش کن.
چاکریم
چرا تكرار اشتباه بده؟
پي نوشت: من همچنان عليرضا هستم و در حال سعي براي افزايش ميانگين كامنتات
سلام فنود:)
آخه این اشتباه واقعاً رو اعصاب بود!
فنود، هی می خوام ی چیزی در پی پست آخرت بنویسم حوصله ام نمی شه:(
ولی عجیب با حات موافقم خب اصل مطلب رو بیان کردی
بی خیال دنیا، شاد باش
ما بیشتر:)
تا سه نشه بازی نشه
Post a Comment