Monday, March 31, 2008

بهار

سلام

باز هم بگو و دوباره بگو

که به من عشق می ورزی

و تکرار این حرف باید چون

آوای فاخته ای در آید

به یاد داشته باش که بدون آوای مداوم فاخته

بهار هرگز با همه ی سبزی اش به کوه و دشت

دره و جنگل پا نمی گذارد.



Say over again and yet once again

That thou dost love me. Thought the word repeated

Should seem a cuckoo song as thou dost tret it.

Remember never to the hill or plain

Valley and wood without her cuckoo strain

Comes the fresh spring in all her green completed!

پی نوشت1: کاش می دونستم این شعر زیبا رو کی سروده:(

پی نوشت 2: بهارتون زیبا و سرزنده باد، شاد باشید.

والسلام.

Tuesday, March 18, 2008

سلام
من از شنبه ی آدم بی راکتم:( هنوزم یادم نرفته:(
والسلام.

Friday, March 14, 2008

سلام
و هر دانشی رنجی به همراه دارد، چرا که مسئولیتی بر دوشت خواهد گذاشت.
و هر مسئولیتی ترسی به همراه دارد، در آن هنگام که سنگینی بار مسئولیت را بر شانه هایت فهم کنی.
و هر ترس از شکی به وجود آمده است، تو را شک فرا خواهد گرفت، و این سؤال بی پاسخ در ذهنت جریان خواهد یافت که آیا توانایی به انجام رساندن این مسئولیت را خواهی داشت؟!
و در پی هر شک، فقط با نیروی ایمان، ایمان به شعور انسانی، تو را یارای رسیدن به یقین خواهد بود.
و هر یقینی شروع دوباره زندگی است و زندگی یعنی لذت، و زندگی یعنی رهایی و زندگی یعنی دانستن!
پس در هر لحظه به شعور انسانی ات ایمان بیاور تا توان رسیدن به یقین را داشته باشی!
تا بدانی، رنج بری، مسئولیتت را فهم کنی، بترسی، شک کنی و ایمان آوری به "یقین ِ رسیدن" و لذت بری، رها شوی و زندگی کنی ...
نوشته شده در بیست و سوم ِ دی ِ هزار و سیصد و هشتاد و چهار، هفده و پانزده دقیقه.
والسلام.

Thursday, March 13, 2008

سه بَرخوانی

سلام
و اگر روزی مرا داوری کنند که این جام سود است یا زیان، مرا بر خویشتن دشنام خواهد بود یا دریغ؛ آفرین یا نفرین؟ اگر در آیینه ی دانش من، به سود ِ کسی دیگری را زیان کنند!
***
گفتگوی درونی بُندار ِ بیدَخش، سازنده ی جام جهان بین ِ جم، برگرفته از داستان سوم کتاب سه بَرخوانی، کارنامه ی بُندار ِ بیدَخش، نوشته ی بهرام بیضائی
***
کتاب شامل سه داستان کوتاه با نگاهی متفاوت به داستان های شاهنامه است:
اژدهاک (برای یک بَرخوان)
آرش (برای یک، دو، چند، چندین بَرخوان)
کارنامه ی بُندار ِ بیدَخش (برای دو بَرخوان)
***
معرکه بود، همه چی! داستان ها، شخصیت ها و شخصیت پردازی ها، درون مایه ها، سبک نوشتاری، لحن، پیچیدگی زبانی، ...
لذت بردیم. آمنه جان! ممنون!
والسلام.

Wednesday, March 12, 2008

برای نجیه ی دوست داشتنی

سلام
همیشه نقاش پیر تو سخت ترین طوفان ها و تندبادها، آخرین برگ رو برای امید دادن به من روی درخت نگه می داره!
...
نوشته شده در سوم ِ دی ِ هزار و سیصد و هشتاد و چهار.
***
اون شب خسته بودم، نا امید و غمگین...
داشتم از دانشگاه میومدم خونه که ی اس ام اس بهم رسید، از نجیه: دوست دارم.
و من دوباره زنده شدم، شاد و سرشار...
نوشته ی بالا بعد از این اتفاق خلق شد.
***
هشتم اسفند بود که داشتم از دانشگاه میومدم بیرون، نجیه گفت ما فردا داریم می ریم...
هم خوشحال شدم و هم ناراحت مثل همه ی خداحافظی ها...
- مواظب خودت و حامد باش...
به مترو رسیدم حامد رو دیدم، باز هم خداحافظی...
- مواظب خودت و نجیه باش...
***
دیروز یهو دلم برای نجیه تنگ شد، بهش ایمیل زدم و از اوضاعش پرسیدم...
خیلی زود بهم جواب داد:
سلام علیکم!
خوبی؟ دیشب خوابتو می دیدم، باورت می شه؟!!!!
ی جا ی گرنت به تو و حامد داده بودن و به من نمی دادن!!!
ما کلی خوبیم، حامد هم سلام می رسونه.
دوست دارم
نجیه.
***
دل به دل راه داره نجیه جونم، منم دوست دارم ی دنیا.
امیدوارم همیشه، هر جای دنیا که هستید شاد و پیروز باشید.
***
به آدما بگیم که دوستشون داریم، شاید ما آخرین برگ امید ِ درخت ِ ی آدم باشیم.
دوستتون دارم.
شاد باشید.
والسلام.

Saturday, March 08, 2008

گریه کن

سلام
گریه کن، گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه
گریه کن، گریه غروره
مرحم این راه دوره
سر بده آواز هق هق
خالی کن دلی که تنگه
گریه کن، گریه قشنگه
گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه
گریه کن، گریه قشنگه
بذار پروانه احساس
دلتو بغل بگیره
بغض کهنه رو رها کن
تا دلت نفس بگیره
نکنه تنها بمونی
دل به غصه ها بدوزی
تو بشی مثل ستاره
تو دل شبا بسوزی
گریه کن، گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه
والسلام.

Friday, March 07, 2008

شکموهای شرطی

سلام
صدای خش خش مشما میاد!
گوشاتو تیز می کنی، داد می زنی: هادی! شُکول(شکلات) داری؟
نه بابا!(با ی اندوه خاصی!) تو این خونه صدای مشما میاد بزاق همه ترشح می شه!شرطی شدیم!

باید توضیح بدم که تو خونه‌ی ما هر کی ی مشما ی‌جایی قایم کرده و توش خوراکی داره و یهو رو می کنه و شادیش رو با بقیه تقسیم می کنه:)

تو دوره‌های مختلف هم علایقمون عوض می‌شه و خوراکی‌هامون تغییر می‌کنه:)
مثلاً الان من تو کار کیک ام، هادی تو کار شکلات، بابایی تو کار کرانچی، مامانی تو کار چوب شور:)
ولی مثلاً دو ماه پیش، من تو کار پفک بودم، هادی تو کار بادوم زمینی، بابایی تو کار شکلات، مامانی تو کار لواشک:)

شمام تشریف بیارید شادیمونو باهاتون تقسیم می کنیم:)
والسلام.

Tuesday, March 04, 2008

شاخ نبات

سلام
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینت تاج و نگین از گوهر والای تو

آفتاب فتح را هر دم طلوعی می‌دهد
از کلاه خسروی رخسار مه سیمای تو

جلوه گاه طایر اقبال گردد هر کجا
سایه اندازد همای چتر گردون سای تو

از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف
نکتهء هرگز نشد فوت از دل دانای تو

آب حیوانش زمنقار بلاغت می‌چکد
طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکر خای تو

گرچه خورشید فلک چشم و چراغ عالم است
روشنایی بخش چشم اوست خاکپای تو

آنچه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار
جرعهء بود از زلال جام جان افزای تو

عرض حاجت در حریم حرمتت محتاج نیست
راز کس مخفی نماند بر فروغ رای تو

خسروا پیرانه سر حافظ جوانی می‌کند
بر امید عفو جانبخش گنه فرسای تو
والسلام.

قدرت

سلام
از قدرت خوشم میاد: قدرت اراده، قدرت فکر، قدرت تصمیم‌گیری، قدرت ذهن، قدرت جسم، قدرت بیان، قدرت تمرکز، قدرت...
در ازاش هر چی از قدرت خوشم میاد، از زور، تحقیر و تمسخر ضعیف، به رخ کشیدن قدرت، ...در کل، هر چیزی که قدرت‌ها رو به منجلاب فساد می‌کشونه متنفرم.
والسلام.

Sunday, March 02, 2008

They don't really care about us...