شادی ها وغم ِ امروزم
سلام
قبل هر چی:من نمی دونم سیستم نظرات وبلاگم چه مشکلی داره؟! ولی از دوستانی
که تا به امروز، زحمت کشیدن و نظراتشون رو بهم ای میل زدن، صمیمانه ممنونم.
***
زنگ انشاء
زنگ های انشاء رو خیلی دوست داشتم. برا من نوشتن جزء اون کارایی که خیلی دوست دارم به بهترین نحو انجامش بدم ولی انگار سهل ِ ممتنع است!
تا هفته بعد و زنگ انشاء بعدی، همش تو ذهنم راجع به موضوع فکر می کردم؛ چه جوری شروع کنم؟ چه جوری تموم کنم؟ اونایی که می خوام بگم به چه ترتیبی بگم و... ولی همه چیز در ذهن بود و تا صبح روز ِ مربوط ِ حتی یک کلمه هم رو کاغذ نبود!
صبح اون روز از خواب پا می شدم، اضطراب ننوشتن انشاء من رو می گرفت و در کمتر از 30 دقیقه همه چی روی کاغذ بود! حتی بعضی اوقات صبح دیرمم شده بود، تو خونه نمی رسیدم بنویسم و میفتاد به اولین زنگ تفریح!
کم کم به خودم و روشم عادت کردم، دیگه همیشه با آرامش مضطرب می شدم!
هنوزم همین طوری می نویسم، ی مدت زجر فکر کردن و در هم بر همی فکر و ... تا یهو اضطراب منو بگیر ِ و بنویسم.
آرامش در این روش رو! مدیون ِ زحمت های معلم های انشاء دوران دبیرستانمم.
این روزا دارم نوشتن ِ کارِ علمی رو تجربه می کنم؛ یکیش برای پایان نامه ام به زبان فارسی و اون یکی به زبان انگلیسی برای مقاله؛ موضوع ِ دو تا کارمم متفاوت ِ.
القصه، حداقل هفت هشت روز برای مقدمه ی انگلیسی در خواب و بیداری! فکر کردم، دیروز صبح مضطرب شدم! تا بالاخره دیشب 12 تا 2 نیمه شب مکتوب شد! و من خوشحالم!
نمی دونم اینبار کی آرامش ِ اضطراب آمیز رو یاد خواهم گرفت؟!
***
صبح ساعت 8 با خوشحالی نوشتن(زنگ انشاء) پا شدم که دیدم ی پیام کوتاه دارم، با خودم گفتم کله صبحی کی ما رو دوست داشت اس ام اس زد؟!
پارسیان بانک:
بانک پارسیان سالروز تولد شما را صمیمانه تبریک وشادباش می گوید. سلامتی و بهروزیه شما آرزوی ماست.
تولد ِ شناسنامه ایم مبارک!
از اینکه ی سال زود تر به خاطر این تغییر تاریخ تولد مدرسه رفتم خوشحالم ولی از اینکه تاریخ تولد غیر واقعی رو یدک می کشم،نه!
***
تعظیم
پای چپم روگذاشتم جلوی پای راستم ، انگار که به هم گره شون زدم،دست راستم رو گذاشتم رو سینه ام، دست چپم رو با ی موج باز کردم، سرم رو تا کمر خم کردم و مو هام از پشت سرم ریخت جلو تا پایین زانو؛ به این فکر زیبا تعظیم کردم.
***
من موندم که تو رو ببینم ولی تو رفتی که منو نبینی!
دلم شکست.
والسلام
که تا به امروز، زحمت کشیدن و نظراتشون رو بهم ای میل زدن، صمیمانه ممنونم.
***
زنگ انشاء
زنگ های انشاء رو خیلی دوست داشتم. برا من نوشتن جزء اون کارایی که خیلی دوست دارم به بهترین نحو انجامش بدم ولی انگار سهل ِ ممتنع است!
تا هفته بعد و زنگ انشاء بعدی، همش تو ذهنم راجع به موضوع فکر می کردم؛ چه جوری شروع کنم؟ چه جوری تموم کنم؟ اونایی که می خوام بگم به چه ترتیبی بگم و... ولی همه چیز در ذهن بود و تا صبح روز ِ مربوط ِ حتی یک کلمه هم رو کاغذ نبود!
صبح اون روز از خواب پا می شدم، اضطراب ننوشتن انشاء من رو می گرفت و در کمتر از 30 دقیقه همه چی روی کاغذ بود! حتی بعضی اوقات صبح دیرمم شده بود، تو خونه نمی رسیدم بنویسم و میفتاد به اولین زنگ تفریح!
کم کم به خودم و روشم عادت کردم، دیگه همیشه با آرامش مضطرب می شدم!
هنوزم همین طوری می نویسم، ی مدت زجر فکر کردن و در هم بر همی فکر و ... تا یهو اضطراب منو بگیر ِ و بنویسم.
آرامش در این روش رو! مدیون ِ زحمت های معلم های انشاء دوران دبیرستانمم.
این روزا دارم نوشتن ِ کارِ علمی رو تجربه می کنم؛ یکیش برای پایان نامه ام به زبان فارسی و اون یکی به زبان انگلیسی برای مقاله؛ موضوع ِ دو تا کارمم متفاوت ِ.
القصه، حداقل هفت هشت روز برای مقدمه ی انگلیسی در خواب و بیداری! فکر کردم، دیروز صبح مضطرب شدم! تا بالاخره دیشب 12 تا 2 نیمه شب مکتوب شد! و من خوشحالم!
نمی دونم اینبار کی آرامش ِ اضطراب آمیز رو یاد خواهم گرفت؟!
***
صبح ساعت 8 با خوشحالی نوشتن(زنگ انشاء) پا شدم که دیدم ی پیام کوتاه دارم، با خودم گفتم کله صبحی کی ما رو دوست داشت اس ام اس زد؟!
پارسیان بانک:
بانک پارسیان سالروز تولد شما را صمیمانه تبریک وشادباش می گوید. سلامتی و بهروزیه شما آرزوی ماست.
تولد ِ شناسنامه ایم مبارک!
از اینکه ی سال زود تر به خاطر این تغییر تاریخ تولد مدرسه رفتم خوشحالم ولی از اینکه تاریخ تولد غیر واقعی رو یدک می کشم،نه!
***
تعظیم
پای چپم روگذاشتم جلوی پای راستم ، انگار که به هم گره شون زدم،دست راستم رو گذاشتم رو سینه ام، دست چپم رو با ی موج باز کردم، سرم رو تا کمر خم کردم و مو هام از پشت سرم ریخت جلو تا پایین زانو؛ به این فکر زیبا تعظیم کردم.
***
من موندم که تو رو ببینم ولی تو رفتی که منو نبینی!
دلم شکست.
والسلام
No comments:
Post a Comment