Tuesday, January 27, 2009

روزهای ...!

سلام
بعد از کلی بیم و امید، رفت و آمد، ... بالاخره انگشت پاش رو قطع کردن؛ و ما فقط امیدواریم دیگه بیشتر از این ادامه پیدا نکنه! سحرم خیلی ناراحت بود:(
---
مامانی بعد از ی هفته اومد ... چه قدر خونه بدون مامان دلگیره! بی روحه! اصلاً خونه نیست! دلتنگ بودم؛ ولی ی پارچه خانم:) آشپزی کردم ردیف:) ...
---
وای هنوز از دست بابایی سر قضیه ی شنبه عصبانی ام! از معده درد مردم ...
---
بابایی اصلاً با بیماریش مبارزه نمی کنه! داره بدتر می شه! ...
مامانی خیلی نگران ِ ...
---
آدم وقتی مونای دوست داشتنی رو می بینه چه قدر روحیه می گیره:) شنبه ی پیش دانشگاه با هم بودیم:)
---
ر. ا. خیلی با شخصیته! و اخلاق حرفه ای داره واقعاً:) من هر دفعه بیشتر به این موضوع واقف می شم:)
با این که من دانشجوش نبودم، هر وقت برای مشاوره رفتم پیشش با روی کاملاً باز، با دقت و حوصله به حرفام گوش داده و جنبه های مختلف تصمیمم رو بهم گوشزد کرده و …؛
تازه این دفعه بهم پیشنهاد داد با و. ش. هم صحبت کنم که اونم بسیار دقیق و حرفه ای بهم مشاوره داد:)
---
عزیزکم ی شب اومد پیشم:) تا صبح برنامه تفریحی داشتیم: پفک، میوه، شیرینی، …
آخرین کنسرت یانی، اوا، رمز داوینچی،…
صبح هم با هم کتابای پاریس، لوور، اورسی، … رو دیدیم؛ کلی خاطره زیر و رو شد:)
دیروزم با هم رفتیم دانشگاهشون و از اون ور ناهار اومدیم خونه؛ از بس که فکر همو می خونیم و … کچل شدیم! آخه هی موی همو کشیدیم:) تو خونه هم ی جا افتادیم دنبال هم! آخرش گفت آخه من جوونم آرزو دارم! بذار من بکشم موهاتو!
بی انصاف یعنی من دیگه پیر شدم! داشتیم؟!! …
جوجه رو آخر پاییز می شمارن:)
امیدوارم کارش هر چه زودتر درست شه، منم کمی از نگرانیم برای عزیزکم کم شه ...
---
تو خونه مون موش اومده بود! چه قدر واقعاً شهرداری زحمت کشیده در طرح مبارزه با موش ها! چه قدرم پیگیری کردن تماس تلفنی رو! ...
آخرش آقای همسایه با تعقیب و گریز موش رو رسوندن تو پاگرد ِ پایین و بعد بابایی گرفت و کشتش که این وسط هم موش ِ ی گازی از انگشت بابایی گرفت و ما رو انداخت تو درد سر دکتر و کزاز و ...
این هم از مزایای داشتن خانه! در شهر تمییز ِ تهران!
بابا هی به این همسایه ها می گم با این گربه ها بد رفتاری نکنین! کاریتون ندارن که فقط می رن اون بالا می خوابن زمستونی. حداقل این موشه هیکل اینو می دید از تو جوب راشو نمی کشید بیاد تو خونه! البته بماند که دیگه موشم از گربه نمی ترسه ...
شهرداری هم که واقعاً ...!
---
آقا این شهرداری نمی تونه میله ها رو شب رنگ کنه! یا اگر صبح رنگ می کنه ی تابلو بذاره جلوش رنگ شده! به لباس ان نفر گند خورد! نمی دونم اصلاً رنگ موند به اون میله؟! هزینه ای که اون روز شهرداری به همین شهروندان ِ خسارت دیده وارد کرد می شد صد تا از اون میله ها درست و درمون رنگ کرد! ...
کاپشن ِ سفید ِ پر ِ قو ِ نازنینم رنگی شد:( ...
---
من دیگه معده ام رو سوراخ کردم از بس فکر کردم چی می شه، چی کار کنم، تا کی طول می کشه، کدوم بهتره، نامه نگاری، روز شمار، ...
خوابم بهم خورده ...
تمرکزم رو از دست دادم ...
زود جوش میارم ...
زود دلم تنگ می شه ...
---
نامه ی آنت و همکاری سریع بقیه هم خیلی عالی بود:) ...
---
این آقا آلمانی ِ مرفه بی درد! تا حالا دو دفعه منوالکی کشونده! نمی کنه ی ذره از مغز ِ مبارک استفاده کنه مشکل حل شه می ره دنبال تکنسین! مرفه بی درد! خب بابا جان! حداقل از نرم افزارها و ... محلی استفاده نکن که هی توش گیر کنی! از اینا که همه جای دنیا مفت استفاده می کنن استفاده کن یوزفرندلی یوزرفرندلی! ...
---
خدایا شکرت!
والسلام.

1 comment:

Qasem said...

این نوشته ویرایش-پیرایش هم شده است یا نه؟

شاید هم این جا را ماشین لباس‌شویی کرده‌ای و تمام لباسهای چرک را درهم-برهم ریخته‌ای داخلش و روی دور تند گذاشته‌ای؟