سلام
در بيست و يکمين روز از نهمين ماه از شصت وسومين سال در چهاردهمين قرن پس از هجرت محمد؛ دختري متولد شد. چرا؟؟؟؟
(بيست و يک روز!: به اندازه سر در آوردن يک جوجه از تخم!
نه ماه!: به اندازه آمادگي يک نوزاد براي پا به اين دنيا گذاشتن!
شصت وسه سال!: به اندازه تکمال انسانيت براي رسيدن به هستي مطلق چون محمد و علي!
وچهارده قرن!:؟؟؟؟!!!!!)
او را با نام يک پرنده مي خوانند؛
پرنده اي عاشق، پرنده اي پرسشگر؛
صل صل؛ کوکو؛ فاخته.
و فاخته به اميد زنده است؛
اميد دانستن، اميد شناختن، اميد فهميدن، اميد يافتن، اميد پريدن، اميد رسيدن، اميد اميد اميد...
و اينک مي نويسد
تا بداند، تا بشناسد، تا بفهمد، تا بيابد، تا بپرد، تا برسد، تا...
در اين تلاش به او کمک کنيد.
والسلام.
11 comments:
مممممممم. یه بویایی میاد!!!
من هم امیدوارم فاخته جان! خیر باشه!
خوبی؟
سلام:)
فنود! تابلو شد!;) برام دعا کن!
مریم جونم! ممنون! تو خوبی؟
مرديم از فضولي! چي نرم شروع شده؟
خب مبارک باشه! شیرینیی من فراموش نشه
قاسم!
هنوز به مرحله ی تبریک نرسیده!
امیدوارم برسه:)دعا کن:)
اگر درست شد، چشم شیرینی ِ شما رو هم می دم:) رو چشم:)
ما دعا می کنیم ولی شیرینی باید برسه;)خوش باشی
فنود!
می بینم که باز بوی شیرینی به مشامت رسید دست و پات رو گم کردی:)
باشه درست شد ی جایی تو فرنگ قرار می زاریم من بهت شیرینی می دم:) خوبه؟
من مطمئنم که ختم به خیر می شه!
فقط چقدر بهم می دی که اینجا اعلام :Dعمومی نکنم که قضیه چیه؟:
سلام اکرم:)
خدا از دهنت بشنوه:)
همون برنامه ی صبح تا شب خونه ی ما بزن و بکوب و ... خوبه دیگه:*
نگو;)
عالیه.
همین الان از دعای کمیل اومدم.جات خالی خیلی چسبید. اگه خدا قبول کنه کلی هم برای تو دعا کردم گلی:*
Post a Comment