آرامش!
سلام
دریا آرومه، دست و پاهات رو ستاره وار باز کردی و روی آب خوابیدی، آفتاب ِ نیمروزی مادرانه تن ِ برهنه ات رو نوازش می ده، آوای مرغان دریایی روح زندگی در تو می دمد ...
چشمات رو بازمی کنی، تا چشم کار می کنه هیچ خشکی ای نیست، هیچ آدمی نیست که فریاد کمکت را پاسخ بده، هیچ ...
حالا گیرم که صبر کنی خورشید غروب کنه تا جهت ها رو تشخیص بدی، وقتی نقشه نداری که بدونی نزدیکترین خشکی کجاست وقتی نمی دونی حتی کجا هستی، ...
حالا گیرم شنا بلدی، نمی دونی چند ساعت باید شنا کنی، حتی نمی دونی جسمت چه قدر می تونه با تشنگی، گرسنگی، خستگی ِ شنا و ... مبارزه کنه، ...
حالا گیرم نذاری فکرای منفی بهت حمله کنن، دریا طوفانی می شه، موجودات خطرناک از آب و آسمان به سراغت میان، تاریک می شه، ...
حالا گیرم ...
غصه نخور!
دریا آرومه، دست و پاهات رو ستاره وار باز کردی و روی آب خوابیدی، آفتاب ِ نیمروزی مادرانه تن ِ برهنه ات رو نوازش می ده، آوای مرغان دریایی روح زندگی در تو می دمد ...
***
دستات رو دو طرفت باز می کنی، نسیم پوست صورتت رو عاشقانه می بوسد، موهات در باد آزادانه پرواز می کنند، قاصدک ها رها از تمام بندها و تعلقات در هوا می رقصند و گاهی دستان ِ تو را نوازش می کنند، ...
چشمات رو بازمی کنی، از زمین خیلی فاصله داری،...
آدم ها و هر چیزی که ساختن و هر فکری که بافتن از این بالا کوچک و خوار است ...
می خوای پرواز کنی، ولی بال نداری ...
می خوای برگردی پایین، قاطی همون کوچیکا ولی پل پشت ِ سرت شکسته، ...
فریاد می زنی: کمک! ولی هیچ کس نیست، هیچ کس! تنهای تنهایی!...
آره! تو لبه ی ی پرتگاه وایستادی،...
غصه نخور!
دستات رو دو طرفت باز می کنی، نسیم پوست صورتت رو عاشقانه می بوسد، موهات در باد آزادانه پرواز می کنند، قاصدک ها رها از تمام بندها و تعلقات در هوا می رقصند و گاهی دستان ِ تو را نوازش می کنند، ...
پی نوشت: این تصاویر پس از یک مکالمه ی طولانی ( با محمد، روز یکشنبه، در نمایشگاه کتاب ) در ذهن من نقش بسته اند.
شاد باشید.
والسلام.
دریا آرومه، دست و پاهات رو ستاره وار باز کردی و روی آب خوابیدی، آفتاب ِ نیمروزی مادرانه تن ِ برهنه ات رو نوازش می ده، آوای مرغان دریایی روح زندگی در تو می دمد ...
چشمات رو بازمی کنی، تا چشم کار می کنه هیچ خشکی ای نیست، هیچ آدمی نیست که فریاد کمکت را پاسخ بده، هیچ ...
حالا گیرم که صبر کنی خورشید غروب کنه تا جهت ها رو تشخیص بدی، وقتی نقشه نداری که بدونی نزدیکترین خشکی کجاست وقتی نمی دونی حتی کجا هستی، ...
حالا گیرم شنا بلدی، نمی دونی چند ساعت باید شنا کنی، حتی نمی دونی جسمت چه قدر می تونه با تشنگی، گرسنگی، خستگی ِ شنا و ... مبارزه کنه، ...
حالا گیرم نذاری فکرای منفی بهت حمله کنن، دریا طوفانی می شه، موجودات خطرناک از آب و آسمان به سراغت میان، تاریک می شه، ...
حالا گیرم ...
غصه نخور!
دریا آرومه، دست و پاهات رو ستاره وار باز کردی و روی آب خوابیدی، آفتاب ِ نیمروزی مادرانه تن ِ برهنه ات رو نوازش می ده، آوای مرغان دریایی روح زندگی در تو می دمد ...
***
دستات رو دو طرفت باز می کنی، نسیم پوست صورتت رو عاشقانه می بوسد، موهات در باد آزادانه پرواز می کنند، قاصدک ها رها از تمام بندها و تعلقات در هوا می رقصند و گاهی دستان ِ تو را نوازش می کنند، ...
چشمات رو بازمی کنی، از زمین خیلی فاصله داری،...
آدم ها و هر چیزی که ساختن و هر فکری که بافتن از این بالا کوچک و خوار است ...
می خوای پرواز کنی، ولی بال نداری ...
می خوای برگردی پایین، قاطی همون کوچیکا ولی پل پشت ِ سرت شکسته، ...
فریاد می زنی: کمک! ولی هیچ کس نیست، هیچ کس! تنهای تنهایی!...
آره! تو لبه ی ی پرتگاه وایستادی،...
غصه نخور!
دستات رو دو طرفت باز می کنی، نسیم پوست صورتت رو عاشقانه می بوسد، موهات در باد آزادانه پرواز می کنند، قاصدک ها رها از تمام بندها و تعلقات در هوا می رقصند و گاهی دستان ِ تو را نوازش می کنند، ...
پی نوشت: این تصاویر پس از یک مکالمه ی طولانی ( با محمد، روز یکشنبه، در نمایشگاه کتاب ) در ذهن من نقش بسته اند.
شاد باشید.
والسلام.
No comments:
Post a Comment