ی خواب عجیب!
سلام
دیشب ی خواب ِ عجیب دیدم، سعی می کنم تا اونجایی که یادمه با جزئیاتش براتون بنویسم:
تو ی شهر، جزیره، و شاید ی بندر بودیم. در هر صورت ی جایی بود که به آب راه داشت.
با مامان و بابام بودم. بنا بود شب با ی قایق تفریحی از ی طرف ِ شهر به ی طرف ِ دیگه بریم تا ی جای ِ خاصی رو ببینیم. منم طبق ِ معمول کنجکاویم گل کرد و عصر تنهایی زودتر اومدم بیرون تا ی سر و گوشی آب بدم. ی کلک پیدا کردم. گفتم سوارش بشم همین طوری ی دوری بزنم و بر گردم. به نظرم اون موقع که سوار شدم پارو داشت. داشتم می رفتم که تو راه ی سری بنا دیدم که توی آب اند، مثلاً ی مسجد بود که فقط گنبدش بیرون از آب بود. اصلاً نمی دونم کجا داشتم می رفتم. ولی به محض ِ اینکه به ساحل نزدیک شدم دریا طوفانی شد و من که این ور اون ورم رو نگاه کردم هیچ خبری از پارو نبود. فریاد کمک کمک سر دادم که ی خانم با چادر ِ رنگی با ی کلک ِ دیگه به من نزدیک شد و من رو به ساحل برد.
نمی دونم بعدش خانم کجا رفت فقط یادمه که ی پسر بچه دیدم. نمی دونم دنبال ِ چی بودم یا کجا می خواستم برم ولی ازش ی چیزی پرسیدم که در جواب ِ من به یک دختر ِ سه چهار ساله اشاره کرد و گفت اون راه رو بلده. بدون ِ اینکه کلمه ای بین ِ من و دخترک رد و بدل بشه، جلوی من راه افتاد و من پشت ِسرش. دخترک از راه های عجیب غریبی می رفت.
خیلی هم تند می رفت من با اینکه عملاً می دویدم ازش عقب بودم. داشتم با خودم قر می زدم که من چه ابله ام که اختیارم رو دادم دست این دخترک که ی مرد از پشت ِ سر دستش رو گذاشت رو شونه ام و من رو رو به خودش برگردوند. بعد دو تا دستش رو گذاشته بود رو شونه هام و داشت چشم تو چشم من نگاه می کرد وبا ی اعتماد به نفس ِ خاصی گفت(این قدر محکم حرف زد که به من اجازه نداد ازش بپرسم کیه؟ با من چی کار داره و...):" حرف نباشه، دنبال ِ این دختر می ری، فقط اونه که راه رو بلده، باهاشم حرف نزن، زبانت رو نمی فهمه و اگر باهاش حرف بزنی ناراحت می شه و ولت می کنه می ره، بدو برو کلی ازش عقب موندی." منو برگردوند وزد پشتم و رفت. برگشتم دیگه نبود. دویدم تا به دخترک رسیدم. رفتیم رفتیم تا از خشکی به ساحل رسیدیم به ی سمتی اشاره کرد و خودش رفت سمت ِ دریا. اون طرف همون جایی بود که بنا بود با مامان بابام بیایم. رفتم پیششون اونجا بودن. ولی انگار نفهمیده بودن که من پیششون نبودم. اصلا ً نگران هم نبودن. خیلی معمولی داشتن اونجا رو می دیدن. ی دفعه این طرف طوفانی شد. من توجه ام به طرفی که دخترک بود جلب شد.اون طرف دریا آروم ِ آروم بود. رفتم طرف ِ دخترک. دستم رو گذاشتم رو شونه اش. برگشت، در همین حین بزرگ داشت می شد و به من گفت: مامان!!شایدم خواهر!! هر چی فکر کردم یادم نیومد کدوم رو گفته بود! در هر صورت از اونجایی که من خواهر ندارم شنیدن ِ این کلمه به اندازه ی مادر برای من تعجب برانگیز بود. از خواب پریدم. با ی عالمه سوال و تعجب!
چهره ی هیچ کدوم از آدما یادم نیست! اون خانم ِ که نجاتم داد، پسر بچه، اون مرد، دخترک؛
فقط مامان بابام رو تونستم تشخیص بدم.
کجاست یوسف ِ زیبا روی تا خواب ِ ما تعبیر کند!
والسلام.
دیشب ی خواب ِ عجیب دیدم، سعی می کنم تا اونجایی که یادمه با جزئیاتش براتون بنویسم:
تو ی شهر، جزیره، و شاید ی بندر بودیم. در هر صورت ی جایی بود که به آب راه داشت.
با مامان و بابام بودم. بنا بود شب با ی قایق تفریحی از ی طرف ِ شهر به ی طرف ِ دیگه بریم تا ی جای ِ خاصی رو ببینیم. منم طبق ِ معمول کنجکاویم گل کرد و عصر تنهایی زودتر اومدم بیرون تا ی سر و گوشی آب بدم. ی کلک پیدا کردم. گفتم سوارش بشم همین طوری ی دوری بزنم و بر گردم. به نظرم اون موقع که سوار شدم پارو داشت. داشتم می رفتم که تو راه ی سری بنا دیدم که توی آب اند، مثلاً ی مسجد بود که فقط گنبدش بیرون از آب بود. اصلاً نمی دونم کجا داشتم می رفتم. ولی به محض ِ اینکه به ساحل نزدیک شدم دریا طوفانی شد و من که این ور اون ورم رو نگاه کردم هیچ خبری از پارو نبود. فریاد کمک کمک سر دادم که ی خانم با چادر ِ رنگی با ی کلک ِ دیگه به من نزدیک شد و من رو به ساحل برد.
نمی دونم بعدش خانم کجا رفت فقط یادمه که ی پسر بچه دیدم. نمی دونم دنبال ِ چی بودم یا کجا می خواستم برم ولی ازش ی چیزی پرسیدم که در جواب ِ من به یک دختر ِ سه چهار ساله اشاره کرد و گفت اون راه رو بلده. بدون ِ اینکه کلمه ای بین ِ من و دخترک رد و بدل بشه، جلوی من راه افتاد و من پشت ِسرش. دخترک از راه های عجیب غریبی می رفت.
خیلی هم تند می رفت من با اینکه عملاً می دویدم ازش عقب بودم. داشتم با خودم قر می زدم که من چه ابله ام که اختیارم رو دادم دست این دخترک که ی مرد از پشت ِ سر دستش رو گذاشت رو شونه ام و من رو رو به خودش برگردوند. بعد دو تا دستش رو گذاشته بود رو شونه هام و داشت چشم تو چشم من نگاه می کرد وبا ی اعتماد به نفس ِ خاصی گفت(این قدر محکم حرف زد که به من اجازه نداد ازش بپرسم کیه؟ با من چی کار داره و...):" حرف نباشه، دنبال ِ این دختر می ری، فقط اونه که راه رو بلده، باهاشم حرف نزن، زبانت رو نمی فهمه و اگر باهاش حرف بزنی ناراحت می شه و ولت می کنه می ره، بدو برو کلی ازش عقب موندی." منو برگردوند وزد پشتم و رفت. برگشتم دیگه نبود. دویدم تا به دخترک رسیدم. رفتیم رفتیم تا از خشکی به ساحل رسیدیم به ی سمتی اشاره کرد و خودش رفت سمت ِ دریا. اون طرف همون جایی بود که بنا بود با مامان بابام بیایم. رفتم پیششون اونجا بودن. ولی انگار نفهمیده بودن که من پیششون نبودم. اصلا ً نگران هم نبودن. خیلی معمولی داشتن اونجا رو می دیدن. ی دفعه این طرف طوفانی شد. من توجه ام به طرفی که دخترک بود جلب شد.اون طرف دریا آروم ِ آروم بود. رفتم طرف ِ دخترک. دستم رو گذاشتم رو شونه اش. برگشت، در همین حین بزرگ داشت می شد و به من گفت: مامان!!شایدم خواهر!! هر چی فکر کردم یادم نیومد کدوم رو گفته بود! در هر صورت از اونجایی که من خواهر ندارم شنیدن ِ این کلمه به اندازه ی مادر برای من تعجب برانگیز بود. از خواب پریدم. با ی عالمه سوال و تعجب!
چهره ی هیچ کدوم از آدما یادم نیست! اون خانم ِ که نجاتم داد، پسر بچه، اون مرد، دخترک؛
فقط مامان بابام رو تونستم تشخیص بدم.
کجاست یوسف ِ زیبا روی تا خواب ِ ما تعبیر کند!
والسلام.
5 comments:
واییییییی چه عجیب.... و از اون عجیب تر اینکه منم دیشب یه خواب عجیب دیدم اما نه به مفصلی مال تو...بنفشه هم خوابای عجیب دیده..مهرناز هم هر 5 دقیقه یه بار بیدار میشده! عجیب نیست!!؟
فاخته جونم. چون من خیلی زیبا هستم خوابت رو برات معنی می کنم! آب و دریا نشونه ی علم ودانشه. وقتی به سمت آب رفتی یعنی قراره دانشت زیاد شه (این واسه اینه که در آستنه ی دفاع هستی) بقیه ی موارد رو جدی نگیر! به خاطر شام ِ سنگینی بوده که قبل از خواب خوردی!
پیام قبلی ما ل من بود: زهرای این دونفر
سلام:)
چرا عجیب ِ ساناز جان، حتماً تعبیر هم داره.
امیدوارم همین طوری باشه که تو گفته زهرا جونم:)
من فکر می کردم اب و دریا نشانه ی محل زندگیه جدیده! ولی الان که می بینم می تونه همه ی خوابای دریاییم معنیه دانش هم بده. راستی فاخته فهمیدی استجمو عوض کردم؟ رفتم تو کار ساختن نانو ذره! برای تزریق تو پلیمر تا شفاف بشه . پولش هم دوبرابر قبلیه.. توی همون حیاط پوان کاره است.. اکل ناسیونال دو شیمی
Post a Comment