آخر هفته
سلام
دیروز رقیه منو برد تو شهر چرخوند و ی سری مراکز خرید رو بهم نشون داد ...
یکی از محله های اینجا، عرب ها و ترک ها ی مسلمان ساکن اند و چند تا فروشگاه هست که همه چی توش گیر میاد:
چی توز، یک و یک، مهیار، انواع غذاهای ایرانی کنسرو شده حتی کله پاچه!!! رشته آش، کشک، سبزی های خشک، ... خلاصه هر چیزی که شما فکرش رو بکنید:)
تازه یکی از فروشنده ها فارسی هم بلده:) و بنده با فراغ بال به زبان شیرین مادری به آقا توضیح دادم که گوشت رو در چه ابعادی برام خورد کنه ...:)
آخرشم رفتیم اینجا؛ که البته چون دیر رسیدیم (ساعت 4 که نمایشگاه تا 6 بود) و گفتن همه چی با تقریبی خوبی آلمانیه ... از رفتن به داخل منصرف شدیم ...
فقط نکته ی جالبش این بود که انگار ی مراسمی شبیه بالماسکه هم اون وسط در جریان بود، چون جوونا هر کدوم ی لباسای باحالی پوشیده بودن که ... حالا از رقیه عکسا رو بگیرم یادم نره براتون می ذارم:)
---
امروزم آشپزخونه ی سرآشپز آماده شد برای آشپزی سریع و راحت:)
شیشه ها رو شستم و ادویه و زردچوبه و ... رو ریختم توشون و همه چی رو تمییز و مرتب تو ی کمد جا دادم ...
---
تا حالا که به نظر می رسه :
آدما اینجا چیزی رو پشت گوش نمیندازن، با دقت و حوصله برای جزئیات کوچک هم وقت می ذارن و ماستمالی، سمبل کاری، و ... اینا تو کارشون نیست
برای مثال:
من با کتچا و مارتینا (دو تا دختر آلمانی) هم خونه ای شدم:) روز اول که اومدم گفتم که کلید اتاقم رو می شه درست کرد یا یکی خرید و ...
کتچا که قضیه ی خرید قفل رو بررسی کرد،...
امروزم مارتینا از پیش مامان باباش که برگشت ی مشت کلید اوورده بود که امتحان کنه ببینه به درد می خورن یا نه؛ بعد کلی پیچ گوشتی و ... اینا آوورد به در ور رفتیم که درست شه که نشد! گفت عیب نداره من به بابام گفته بودم اگر نشد بیاد برامون درست کنه:) بعد ی سری عکس از در انداخت به باباش ایمیل زد؛ الانم بناست باباش چهارشنبه بیاد و ببینه چی کار می تونه برامون بکنه:)
اعتراف می کنم که اصلاً انتظار نداشتم که اینقدر ی مسئله ی کوچیک رو پیگیری کنن و ...
اصولاً فکر می کردم فردای اون روز همه فراموش کرده باشن! و به خودشون گفته باشن مشکل ِ خودشه!!!
والسلام.