Tuesday, October 30, 2007

ناگهان چه قدر زود دیر می شود!

سلام
به خانم اشراقی عزیز(معلم انشای دبیرستانم) این غم بزرگ رو تسلیت می گم:(
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟ شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟... پر می زند دلم به هوای غزل، ولی گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
زنده یاد قیصر امین‏پور
والسلام.

باران

سلام
دیروز از صبح تا شب، باران می آمد، تو راه برگشت به خونه چترمو بستم، کلاه ام رو گذاشتم سرم و سر شار از زندگی با رقص باران رقصیدم. دلم می خواست تا صبح پیاده برم ولی افسوس که تنها بودم:(
***
باران بی وقفه تلاش می کرد که آسمان را به زمین پیوند زند؛ من نیز باریدم تا شاید زمین هم به آسمان وصله شود.
والسلام.

Monday, October 29, 2007

روانشناسی ِ مرد رویاها:)

سلام
چند روز پیشا مونا از من پرسید که چه جور تیپ ِ ظاهری ای نظر ِ تو رو ناخود آگاه جلب می کنه؟
- ی مرد با بارونی ِ مشکی ِ بلند که دکمه هاش رو نبسته و بارونیش با باد تو هوا می رقصه:)
خوب من قبلاً هم به این تصویر فکر کرده بودم و بعدشم خودم تحلیل روانشناسی کردم که چرا چنین ظاهری در نگاه ِ اول می تونه توجه من رو به خودش جلب کنه:
یک: چنین ظاهری، در ذهن ِمن ی آدم مرموز رو تداعی می کنه؛ که من رو برای کشفش به مبارزه می طلبه(آخه من عاشق کشف کردن ِ ناشناخته هام:))
دو:چنین ظاهری، در ذهن ِمن ی مسافر رو تداعی می کنه؛ من عاشق ِ سفرم:)
سه:چنین ظاهری، در ذهن ِمن ی آدمی رو تصویر می کنه که بدون تحت تاثیر گرفتن از اطرافش به راهش ادامه می ده:) داره بارون میاد ولی چتر نداره:)داره باد میاد ولی دکمه هاش رو نبسته:)و محکم داره به راهش ادامه می ده بدون توجه به باد و بارون:)- خوب به همچین آدم محکمی می شه اعتماد کرد و مطمئنی که همیشه از پشت ِ سر هوات رو داره.:)
چهار:شخصیت های محبوب دوران کودکی ِ من چنین پوششی داشتن:
عمو علی: اون موقع ایران نبود- ی مسافر ِ مرموز ِ که گه گاهی میومد به ما ی سری می زد- هنوز ام همین طوری لباس می پوشه، هنوزم مسافر ِ و برای من هنوز ام ناشناخته وعجیب!و من همچنان دیوانه وار دوستش دارم وبا اینکه کم می بینمش خیلی دلم براش تنگ می شه.
جهانگرد: یکی از شخصیت های کارتون ِ دختر ِ مهربون:)- ی مسافر ِ مرموز ِ که کامنت های خیلی خوبی به مِمول(دخترک ِ شاد وسر زنده ی داستان:)) و دیگر شخصیت های داستان می داد.
حتی با اینکه از کارتون ِ نل به خاطر تاریکی ِ فضای داستان خوشم نمیومد ولی از داداش ِ مرموز ِ نل که همیشه پنهانی مواظب ِ نل بود، خوشم میومد:)
البته اینجوری قضیه به خودآگاه کشونده شده:) ولی خوب من اساساً از چنین تیپی خوشم میاد، خواستید نظرم رو جلب کنید اینجوری تیپ بزنید:) البته باید خصوصیات ِ ذاتی ِ این تیپ رو داشته باشید، وگرنه فایده نداره:)
والسلام.

Tuesday, October 23, 2007

جلوگیری از وجدان درد!

سلام
هنوز کلمه ای برای امتحان جی آر ای نخوانده ام:(
در عوض دارم کارایی می کنم که از انجامشون عمیقاً لذت می برم:)
تصمیم گرفتم برای اینکه وجدانم آسوده باشد اگر امتحان رو بد دادم پولش رو از جیب ِ مبارک متحمل شم که شرمنده خانواده نشم:)و اگرم خوب دادم که خوب همه چی حله دیگه:)
والسلام.

Wednesday, October 17, 2007

ورود به پاریس

سلام
ورود ما به پاریس از نگاه یک دوست خوب.
لازم به توضیح نیست که من ِ تنبل چه ذوقی کردم وقتی دیدم ی کوچولو از سفرمون رو یکی نوشته:)و سریع بهش لینک دادم.
والسلام.

Tuesday, October 16, 2007

نماز عید فطر

سلام
از عبادت های گروهی خوشم میاد، البته گروهش برام خیلی مهمه که کیا باشن؛ نخوان جانماز آب بکشن و فکر کنن فقط اونان که بلدن با خدا حرف بزنن!!
در نتیجه تنها عبادت های گروهی که تا حالا خیلی ازشون لذت بردم بیشتر از دو مورد نبوده:
یکیش حج بود که خیلی دوست داشتم چون همسفرای خوبی داشتم
و یکیش نماز عید فطر :
هر سال من و مامانم قالیچه رو بر می داریم با هم می ریم مسجد سر کوچه که به علت ازدیام جمعیت صفش
به خیابون کشیده
خلاصه اینکه نماز عید فطر از چند جنبه برای من خیلی هیجان انگیزه:
. بعد از یک ماه روزه داری در یک مراسم جمعی از خداوند شکر گزاری می کنی
بعد از یک ماه روزه داری از نماز که بر می گردی با نون سنگک داغ که بابا خریده و مربای آلبالو که عاشقشی صبحانه می خوری .
بعد از ی سال معلم و دوستای دبستانیت و همسایه ها و... رو می بینی.
و...
امسال از اینکه خونه نبودم و نمی تونستم در این مراسم زیبا شرکت داشته باشم ناراحت بودم ولی در عوض یکشنبه با یک روز تاخیر به دیدن ی کلیسا(سنت پل-همون محله ای که محل قرار عشاقه و آمیلی هم با برنامه معشوقش رو اونجا کشوند:)) رفتیم و اونجا درمراسم عبادی جمعی ِ مسیحی ها بودیم.
من که واقعاً لذت بردم به خصوص از اجرای سرودشون.
خوب عبادت عبادت ِ دیگه:) گروهی هم که بود، خدای هممونم که یکیه
خوب عید همتون با تاخیر مبارک!
شاد باشید.
والسلام

Friday, October 05, 2007

impossible mission!

سلام
ما بالاخره بعد از نامه نگاری ها، رایزنی ها، در صف سفارت ایستادن ها،برنامه ریزی هاو تغییر برنامه ها، ... بین ایران و فرانسه؛ امروز(روز تعطیل ما و سفارت!) در یک فرآیند عجیب و خارق عادت وارد سفارت فرانسه، خاک فرانسه، شدیم و ویزاهامون رو گرفتیم:)
هیچ فکر نمی کردم ما اینقدر مهم باشیم و بررسی پرونده مون چهل روز! طول بکشه و آخرش با پیگیری های اساتیدی که ما رو دعوت کردن قضیه حل شه!!
می گما اگر ی موقع شنیدید متروی پاریس رفت رو هوا مطمئن باشید کار ِ من ِ و فقط خواستم بهشون نشون بدم که همه ی این مسخره بازی هاشون کشک!
پرواز امروزمون رو که از دست دادیم! ولی خوب فکر کنم سه شنبه دیگه پاریس باشیم، ان شاء الله.
همین جا اعتراف کنم که در این فرآیند طاقت فرسا اگر تنها بودم قطعاً بی خیال ِ قضیه می شدم و خیلی خیلی خوشحالم از اینکه مونا همسفرم ِ و یک ماه بناست با هم باشیم.
راستی امروز که برا گرفتن ِ ویزا داشتیم می رفتیم، فکر کردیم که چه چیزا می تونیم در این وبلاگ راجع به این قضیه بنویسیم.
حالا حوصله مون شد می نویسیم بلکم عبرتی باشد برای آیندگان در گرفتن ویزا! یک فوت هایی بهتون یاد بدیم:)
راستی ی چیز ِ دیگه:
من نمی دونم چه شری بنا بود این چند روز تو پاریس گریبان ما رو بگیره! یا چه خیری بناست این چند روز در تهران به ما برسه که آقا آخرین تلفن رو دیشب جواب نداد که ما ویزامون رو بگیریم و بدون متحمل شدن خسارت عین آدم بریم؟!!
خوب ما همه چی رو به فال نیک می گیرم و منتظر خیر ِ مذکور در تهرانیم:)
حالا دعا کنید مشکلی پیش نیاد و سه شنبه بی درد سر بریم.
شاد باشید.
والسلام.