Friday, August 31, 2007

چشم ها!

سلام
قبل از اینکه صبرم تموم شه، اون چیزی که تو چشمات موج می زنه به زبون بیار ؛
می دونم چشمات دروغ نمی گن.من راز چشم ها رو خوب می خونم.
والسلام.

Wednesday, August 29, 2007

زمان؟!

سلام
زمان در عالم متجدد فقط زمانی کمی و خطی دانسته می شود. اما در تمام سنت ها(غیر از مسیحیت) زمان، مستدیر و به تعبیر دقیقتر، مارپیچی است؛ و فقط کمی نیست بلکه خصوصیات کیفی هم دارد. در همین زمینه، تفکیک های زمان دنیوی- زمان قدسی، زمان انتزاعی- زمان ملموس و عینی- زمان انفسی مطرح شده اند.
از دیدگاه مؤلف، زمان هم مثل هر امر این جهانی دیگر، در سنت های مختلف، بازتاب اموری در مراتب بالاتر وجود است، که بالاخره به سرمدیت می رسد که به تعبیر افلاطون، زمان تصویر متحرک آن است. اما در جهان متعدد، تنها یک نوع زمان به رسمیت شناخته می شود؛ در نتیجه اولاً اصالت یکنواختی قوانین طبیعت، مبنای علم جدید قرار گرفته که از دیدگاه سنت پذیرفته نیست و ثانیاً علم جدید برای پر کردن خلأ ناشی از نادیده گرفتن مراتب بالاتر واقعیت، بی چند و چون به نظریه تطور متوسل شده است.
مؤلف برای در گذشتن از این زمان و رسیدن به سرمدیت، حتی در همین عالم هستی، وحی، نیایش، معجزات، هنرهای قدسی (معماری، نقاشی، موسیقی، شعر و...)، زیبایی، عشق و طبیعت بکر را به عنوان مددرسان انسان معرفی می کنند.

سید حسین نصر، ترجمه ی حسن میانداری، ویراسته ی احمد رضا جلیلی، نیاز به علم مقدس، مؤسسه فرهنگی طاها، بهار 79- مقدمه ی مترجم در باب فصل سوم کتاب: زمان، تصویر متحرک سرمدیت.
***
یکی از چیزایی که خیلی بهش فکر می کنم مفهوم زمان ِ.
آخرین باری که به زمان فکر کردم، هفته ی پیش در سایت دانشکده بود که شاهین و عرفان داشتن راجع به زمان بحث می کردن، منم طاقت نیاوردم وارد ِ بحث شدم:
عرفان: زمان بدون حرکت وجود نداره و تعریف هم نمی شه.
شاهین: زمان بر حرکت مقدم است و بدون آن هم وجود دارد.
پیچیدگی بحث از آنجا ست که برای اثبات گزاره های وجودی، از گزاره های معرفتی استفاده می کنیم.
واقعاً چه جوری می شه راجع به صدق یا کذب این گزاره ها حرف زد؟
ولی من از یک قیاس ِ شاهین در این بحث خیلی خوشم اومد: بررسی وجودی و تقدم زمان و حرکت مثل علیت و توالی می مونه.
***
من فکر می کنم:
زمان و مکان جزء اولین مفاهیمی بودن که بشر با اونا سروکار پیدا کرد، ولی آخرین مفاهیمی هستند که درک خواهد کرد.
تا به حال، تحول در نگرش نسبت به زمان و مکان، منجربه انقلاب های بنیادین در فیزیک شده است؛ پیش بینی می کنم انقلاب بعدی در علم نیز به سبب تغییر دیدگاه ما به زمان و مکان رخ خواهد داد.
***
من ی ترم با آرش رستگار فلسفه زمان داشتم، از لذت بخش ترین درس های زندگیم بود؛ اونم با ی استاد خوش فکر و جوان.
سر فصل ها:
زمان در ادیان(اسلام- مسیحیت-...)
زمان در فلسفه غرب: از یونان تا به امروز
زمان در مکاتب شرقی (چین- هند-...)
زمان در ادبیات
زمان در هنر(موسیقی- شعر-نقاشی- سینما-تئاتر...)
زمان در ترمودینامیک و مکانیک آماری
زمان درنسبیت
...
***
من که تا حالا هر چی در مورد ِ زمان خوندم و فکر کردم، کمتر درکش کردم!
از ظرف ِ زمان و مکان کانت گرفته تا زمان در تفکر اسلامی(حسین نصر)
از زمان در فیزیک نیوتنی گرفته تا فیزیک نسبیتی
از زمان ...!!!
امیدوارم ی روز بفهمم.

پانوشت: نیمه ی شعبان مبارک!
والسلام.

Thursday, August 23, 2007

بادام تلخ

سلام
تو دستت ی مشت بادومه. اولیش رو می ذاری تو دهنت؛ لذیذ ِ، اینقدر خوش مزه است که هنوز غورتش ندادی می خوای دومی رو هم بذاری تو دهنت! دومی رو هم می خوری، بی نظیر ِ، هنوز قبلی ها رو غورت ندادی سومی ، برای چشیدن ِ لذت، طَمَع می کنی: چهارمی و پنجمی و ...
فکر می کنی این طوری لذت خوردن بیشتر میشه یا حتی ابدی میشه!
ولی یهو ی مزه ی تلخ میاد تو دهنت، اَه! نفرت انگیزه! به همه ی مزه های خوش ِ قبلی گَند می زنه، نمی خوای مزه ی اونا بره، دو تا بادوم ِ دیگه می ندازی بالا شاید دوباره مزه دهنت عوض شه، ولی فایده نداره، تلخی تمام دهنت رو گرفته.
هر چی تو دهنت ِ تُف می کنی بیرون، تلخ و شیرین.
ولی هنوز مزه ی تلخی تو دهنت ، ی لیوان آب قِرقِره می کنی و تف می کنی بیرون، یکم وضع بهتر شده، ی لیوان آب می خوری تا دهنت از هر مزه ای پاک شه.
هنوز بقیه بادوما جلوتن. هنوز مزه ی خوب ِ بادوما تو دهنت ِ و هنوز تلخی تو ذهنت تداعی می شه...
دهنت رو باز می کنی و بعدی رو می ندازی بالا. تلخ ِ یا شیرین؟
به خودت می گی ایندفعه یکی یکی می خورم؛ ولی...


پانوشت: کسی می دونه غورت رو درست نوشتم یا نه؟ تو لغت نامه ی خونه نه غورت بود نه قورت؟!!
والسلام.

Tuesday, August 21, 2007

تصمیم کبری:)

سلام
در حال حاضر در راستای تصمیم گیری در مورد ِ زندگی ِ چهار-پنج سال ِ آینده ام دارم تحقیقات میدانی انجام می دم:)
فعلاً که با شش نفر مشورت کردم:)
راجع به تصمیم کبری بعداً بیشتر می گم:)
شاد باشید.
والسلام.

Saturday, August 18, 2007

رقص و پایکوبی‏

سلام
امروز(جمعه 26 مرداد) نزدیکای ظهر تنها بودم، شاد بودم؛ بعد از مدت ها رقصیدم،تقریباً یک ساعت و نیم،ی دلی از عزا در آوردم.
از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون ،تنها بدیش این بود که نه با کسی رقصیدم نه برای کسی:)
حالا بگید با چه آهنگایی؟
نوار همراز با صدای مجید اخشابی و ی ِ نوار از گروه ِ رقص مهتاب:)
راستی سوم شعبان هم مبارک!
شاد باشید.
والسلام.

خودکشی جمعی

سلام
آره حق با شماست، این قطعاً فرارنیست ولی مهاجرت هم نیست، خودکشی ِ، اونم از نوع جمعیش، عین ِ نهنگ ها، یک اعتراض ِ جمعی ِ خاموش؛ خود سوزی، بد ترین نوع ِ خودکشی...
وقتی تصمیم می گیری بری، اول خودت رو می کشی، احساساتت، تعلقاتت، عواطفت،...
بعد خانواده ات رو
بعد دوستات رو
بعد...

پانوشت 1: نمی دونم این قتل های زنجیره ای تا کی ادامه خواهند داشت!
چرا هیچ کدوم از مردگان از قبر بیرون نمیان کاری کنن؟
چرا اساساً هیچ کی نمی فهمی که مرده؟
پا نوشت 2:من در هفته گذشته با پنج تا از دوستام خداحافظی کردم؛
فاطمه مؤمنی، محمد رفیعی فنود، نسیم رفیعی فرد، نهال شرفی، عاطفه یوسفی امین. بقیه هم بعد از این خواهند رفت.
والسلام.

بارش شهابی

سلام
من دیشب 90 تا شهاب تو آسمون دیدم و شمردم، هورا.
دیشب، 21 مرداد، برای رصد و ثبت بارش شهابی ِ برساووشی رفته بودیم طالاقان.
برا اولین بار با کره ی آسمون چرخیدم.
کلی هم صورت فلکی یاد گرفتم.
راستی قابل ِ توجه سیما، کیسه زغال که پارسال بهم یاد دادی، هنوز بلد بودم و مبنای یادگیری ِ امسالم شده بود؛ همه چی رو با اون تنظیم می کردمJ
آسمان شب معرکه است، شاهکار ِ، بی نظیر ِ ، رویایی ِ ،...؛ آدم ایمان میاره...
به جرأت می تونم بگم که اگر تا حالا آسمون ِ واقعی رو ندیدید، معنای زندگیتون بر باد است.
شاد باشید.
والسلام.

چراغ قرمز

سلام
وقتی پشت چراغ قرمز ام، از خودم می پرسم: این بود اون چیزی که بشر برای رسیدن بهش قرن ها تلاش کرد؟!!
از ماشین پیاده می شم و بقیه راه رو پیاده می رم و به آدم ها و ماشین ها پوز خند می زنم. به آدم هایی که اسیر ِ ساختگان ِ دست ِ خویش اند.

پا نوشت1: راستی چه فرقی بین انسان های مدرن و آدم های عصر جاهلیت است؟
اونا با دستاشون بت می ساختن و می پرستیدنش،اینا با فکرشون علم تولید می کنند، با علمشون تکنولوژی می سازن، بعد این علم و تکنولوژی رو می پرستنJ
پانوشت 2: برا همینه که از رانندگی با ماشین ِ شخصی، تو شهر خوشم نمیاد، هر وقت، هر جا دلم بخواد با پاهام می تونم برم؛ من ی انسانم، ی انسان ِ آزاد و مختار.
والسلام.

Sunday, August 12, 2007

عیدتون مبارک!

سلام
ساعت 2:42 نصف شبِ!(شنبه 20 مرداد) خوابم نمیاد، حوصله هیچ کاری هم ندارم!
اینقدر کار دارم برای انجام دادن که حتی نمی تونم برا انجام دادن و اولویت دادن به مهم تر هاش برنامه ریزی کنم!!
اصلاً حوصله ندارم.
***
اقرأ
اقرأ باسم ربک الذی خلق...
1428 سال پیش در چنین روزی، در کوه نور، غار حرا
خداوند به واسطه ی جبرئیل با محمد، آخرین پیام آورش صحبت کرد، و اولین کلمه ای که گفت این بود:
اقرأ، بخوان
بخوان به نام پرودگارت که ...
با اولین کلماتی که بی واسطه (اگر اشتباه نکنم) به موسی گفت، کاملاً متفاوت اند؟؟!!
این تفاوت محمد و موسی است یا تفاوت شعور بشر یا...؟؟
***
چه قدر پارسال دلم می خواست برم غار حرا، نذاشتن!!!!
خیلی دوست داشتم ببینم جایی رو که محمد در آن خلوت می کرده، فکر می کرده، جایی که خداوند برای اولین بار در اونجا با هاش حرف زد، جایی که خدیجه و علی در اون گام نهادن، جایی که انسانی به هستی پیوست، جایی که...
نذاشتن!!!!
یهو دلم هوای اونجا رو کرد!
هنوزم دلم می خواد غار محمد رو ببینم، غار خدای محمد رو ببینم.
***
40 سال!!!
محمد واقعاً آدم صبوری بوده!!
معشوق چهار ده ساله!(4*10=40)
و خداوند در 40 سالگی با او سخن گفت.
***
سلام بر تو محمد!آخرین پیام آور
سلام بر تو محمد!آخرین فرستاده
سلام بر تو محمد!امین مردم
سلام بر تو محمد!برگزیده ی خداوند
سلام بر تو محمد!رحمت دو عالم
سلام بر تو محمد!
به میمنت این روز فرخنده بر این بنده ی گنه کار نظری کن!
دستش را بگیر و راه به او نشان ده که در پیچ و خم روزمرگی هایش راه گم کرده، خسته و تنهاست، بدون رهبر، بدون همراه؛ بیا و رسالتت تمام کن، بیا و پل بزن بین او و خدایش.
چه فرقی است بین من و آدمیان ِ 1400 سال پیش؟!
چه فرقی است بین من و مردمان ِ مکه و مدینه؟!
چرا خداوند دیگر با ما سخن نمی گوید؟!
آخرین پیامبر، رشد شعور بشریت، آخرین معجزه- معجزه جاودان- کلمات- کتاب، دوازده امام، امام زمان- امام زنده...
چرا، چرا، چرا،...؟؟
بیا که دستانم سردند، بیا که چشمانم خیسند، بیا که در من دیگر رمقی نیست.
بیا...
سلام بر تو محمد!
***
این عید بر همگان مبارک.

پا نوشت:افکارم به همین بی نظمی ای که می بینید بود، نخواستم مرتبشون کنم چون نه حوصله داشتم نه انگیزه!!

والسلام.

Saturday, August 04, 2007

قتل، قتل عمد

سلام
کشتمش!!
حدوداً یک ماه ِ پیش بود؛
دو دستی با تمام ِ نیروم گلوش رو گرفتم، فشارش دادم؛
داش زیر دستام ضجه می زد ولی من اصلاً دلم براش نسوخت!!
تا آخرین نفس حرف ِ خودش رو می زد، می گفت: چرا؟!چرا؟ چرا...
ولی من دیگه تحمل ِ سؤال هاش رو نداشتم! دیگه حتی تحمل ِ شنیدنش رو نداشتم! چه برسه به فکر کردن و جواب دادن!!!
خون جلو چشمام رو گرفته بود!!!
دو دستی با تمام ِ نیروم گلوش رو گرفتم، فشارش دادم؛
داش زیر دستام ضجه می زد ولی من اصلاً دلم براش نسوخت!!
کشتمش؛ خفه اش کردم؛ داشت دست و پا می زد...
کشتمش.
***
واقعاً نمی خواستم بکشمش؛
یجور دفاع شخصی بود آخه داشت با سؤالاش منو می کشت،هر روز ی سیخ می کرد تو تنم!!! ی سیخ زهرآگین! خوب منم از خودم دفاع کردم!
نمی دونم، شایدم جنون ِ آنی بود! دیگه با سؤالاش دیوونه ام کرده بود، دیوانه تا سر حد جنون!!
آره جنون ِ آنی بود، جنون... نه دفاع شخصی بود، نه جنون بود، نه، نه...
نمی دونم
نمی دونم...
***
الان اون مرده ولی آهِش من رو گرفت!
از اون روز که اون مرد، منم مردم؛ زنده زنده خودم رو با اون دفن کردم.
الان ی هفته است که وجدانم بیدار شده و داره منو محاکمه می کنه!!
صبح تا شب، شب تا صبح...
می دونی تو دادگاه، وجدان چی بهم می گه:
وظیفه ات بود باید مقاومت می کردی، باید فکر می کردی ، باید به سؤالاش جواب می دادی ، باید...،برای همین خلق شدی...
ای بی مسئولیت، ای...
آسمان بار امانت نتوانست کشید
غرعه ی فال به نام تو ِدیوانه زدند
***
حالا دو تا راه حل جلوی پام ِ
یا باید دستم به خون ی بی گناه دیگه آلوده شه و تا ته این بازی برم.
(آره می کشمش، وجدانمم می کشم) یا باید مثل ِ دفعه های قبل به پای خدا بیفتم، زار بزنم، گریه کنم، توبه کنم؛ تا دلش به رحم بیاد وبه مسیح بگه که در من بدمد تا دوباره زنده شوم.(آره به پات میفتم،ای خدا!پدر، پسر، روح القدس! یا مریم مقدس! یا عیسی مسیح!)
نمی دونم
نمی دونم...

پا نوشت1: این نوشته رو 10 مرداد نوشتم ولی متأسفانه نتونستم تو وبلاگم بذارم، ببخشید.
پا نوشت 2: چند روز آخر سفر در نهایت ِ غم و پوچی بودم. نهایت سعی ام رو کردم تا همسفرانم متوجه نشن و سفرشون رو به هم نزنم، نمی دونم موفق شدم یا نه؟ اگر ناراحتتون کردم ببخشید، اگر دستهام توان نگه داشتن ِ صورتک رو نداشت ببخشید.
و ننوشتم تا اندوهم به دیگران منتقل نشه، به همین خاطر وبلاگ ام به روز نشد، بازم ببخشید.
شاد باشید و پر امید.
والسلام.